دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

پیش‌نوشت: شخصی‌ست؛ خصوصی نیست، ولی شخصی‌ست. مطمئن نیستم از این‌که بعد از خواندن‌ش احساس خسران نکنید.



تصمیم‌گیری گاهی خیلی سخت میشه. تا چهار ساعت قبل مطمئن بودم که پیشنهاد نوکیا رو قبول می‌کنم. الآن تقریبن مطمئنم که میخوام پیشنهادشونو رد کنم. یک ماه در مورد موندن یا ترک کردن هواوی فکر کردم و بیش‌تر از بیست بار رأی‌م برگشت. فکر کردم برای این‌که بتونم تصمیمای بهتری بگیرم، باید یکم منظم‌تر فکر کنم و بشینم سیر نتیجه‌گیریمو مکتوب کنم که هر سری که اطلاعات جدیدتری کسب می‌کنم، مجبور نشم که برگردم و کل سیر تصمیم‌گیریمو طی کنم. یه کار دیگه هم که میتونه کمک کننده باشه، اینه که بشینم تصمیمات قبلی خودم رو مکتوب کنم، نتایج و عواقبشون رو مستند کنم و میزان موفقیت آمیز بودنشونو بسنجم.


خیلی خوشحالم که سه ماه و نیم پیش که تماس اصالت رو دریافت کردم، خیلی حرفه‌ای و دقیق مذاکره با هواوی رو جلو بردم تا جایی که حاضر شدن با یک دانشجوی ترم 1 ارشد قرار داد ببندن و در عین حال خوش‌حال و راضی باشن از انتخاب‌شون. تصمیم وارد شدن به هواوی توی اون برهه خیلی تصمیم درستی بود. چون باعث شد اون استرس آزار دهنده که از حوالی ترم 4،5 خرم رو گرفته بود، از بین بره. همیشه نگران بودم از این‌که ممکنه نتونم قبل از این‌که فارغ التحصیل بشم کار پیدا کنم و مجبور شم یه مدت بعد از فارغ التحصیلی هم با پول تو جیبی پدرم زندگی کنم. خوشبختانه وارد شدن به هواوی این استرس رو از بین برد. خصوصن که می‌دیدم چه‌قدر راضی‌ن ازم و این اواخر چه‌قدر دست و پا زدن که نگه‌م دارن. وارد شدن به هواوی تصمیم درستی بود چون باعث شد با محیط کاری آشنا بشم، توانایی‌های تعامل سازمانی‌م رو امتحان کنم و با دیدن نتایج خوبش حالم خوب بشه. الآن کلی دوست خوب دارم که مطمئنم اگه یه روز بخوام دنبال کار بگردم، لااقل چند قدم منو جلو می‌برن. کلی دوست پاکستانی و چینی دارم و کلی اعتماد به نفسم توی انگلیسی صحبت کردن ارتقا پیدا کرده. مهارتای تکنیکال‌م ارتقا پیدا کردن و مدل ذهنی‌م در مورد محیط کار لااقل سه ماه رشد کرده. علاوه بر همه‌ی اینا تونستم به خودم نشون بدم که توانایی فلیرتینگ بدی ندارم و اون‌قدری که بابت‌ش احساس ضعف می‌کردم، توی این موضوعات پرت نیستم. (درست به همین اندازه سطحی!) 


همین‌طور خارج شدن از هواوی تصمیم درستی بود، چون کم کم خیلی از درسام فاصله گرفته بودم. چون پروژه توی پیک کاری‌ش بود و برای منی که هر روز کلی برنامه می‌ریختم که زودتر برم و به درسام برسم، اما مجبور می‌شدم تا 9-10 شب بمونم، چیزی جز استرس فزاینده نداشت. چون کلی امتحان قرار بود توی این یک ماه پس می‌کردم و خارج شدن از شرکت درست قبل از امتحانا کار هوشمندانه‌ای بود. البته نحوه‌ی خروج‌م می‌تونست به‌تر باشه اگه توی گفت‌وگو با طائفه به‌تر صحبت می‌کردم. به هر حال هواوی گذشت. در کل خوب گذشت و من به خودم بابت این سه ماه کار سخت، که مصادف شد با دفاع‌م از پایان‌نامه کارشناسی، نمره‌ی خیلی خوب می‌دم. به تدبیری که توی این سه ماه به خرج دادم هم نمره‌ی خیلی خوب می‌دم. 


اما در مورد پیشنهاد نوکیا هنوز که هنوزه تصمیم نگرفتم. امروز از اصالت پرسیدم که استعفا دادن از هواوی برام رزومه‌ی بدی محسوب میشه و اون گفت خیلی بد! خیلی رزومه‌ی بدی محسوب میشه. خودم هم می‌دونستم البته. روز اول فکر می‌کردم می‌تونم یک سال دووم بیارم؛ نشد. هواوی برای کار کردن فوق‌العاده‌س. اگه دل به کار بدی، در عرض یک سال می‌تونی اینترنال بشی و توی کم‌تر از دو سال حقوق‌ت لااقل دو برابر می‌شه. و تا جایی که بخوای کاملن جای رشد و افزایش حقوق داره. من هواوی رو از دست دادم. هزینه‌ی تمام مزایایی که به دست آوردم و توی پاراگراف قبل نوشت‌م، اینه که دیگه خیلی بعیده که بتونم برم هواوی کار کنم. نوکیا، اریکسون، نک و زد تی ایی چهار شرکت مشابه دیگه‌ای هستن که در حال حاضر توی ایران اکتیون. اگه نوکیا رو هم بسوزونم، شانس این که بتونم بعدها وارد وندورهای تلکام بشم، به حدود 60 درصد وقتی که از هیچ‌کدوم از این شرکتا استعفا ندادم، میرسه. (بگذریم که به خاطر رزومه‌ی بدی که برای خودم خواهم ساخت، این شانس عملن خیلی کم‌تر از 60 درصد میشه)


تصمیم سختیه. به نوکیا شرایط خوبی دادم. عملن سه روز در هفته. با سه روز در هفته کار کردن، درسامو نمیفتم اما احتمالن نمی‌تونم مقاله هم بدم. تصمیم سختیه مخصوصن که قراره فول تایم پی بشم. تصمیم سختیه چون اگه قراره از نوکیا هم استعفا بدم و برم خارج برای ادامه‌ی تحصیل، دیگه چه اهمیتی داره که بعدها آیا میرم توی بلک لیست‌شون یا نه؟ تصمیم سختیه چون اگه به هر دلیلی نتونم اپلای کنم یا بخوام که بمونم تو ایران، اون‌وقت این‌که توی بلک لیست‌شون باشم بدترین حالته، این‌که کلن باهاشون کار نکرده باشم، حد متوسطه و این‌که باهاشون کار کرده باشم و جدا نشده باشم، حالت ایده‌آله. رفتن یا نرفتن به نوکیا تصمیم سختیه چون انتخاب بین له شدن+ پول+ گذروندن کارشناسی ارشد با نمرات متوسط و انجام دادن کارهای مورد علاقه‌م+ توسعه فردی+ بی‌پولی+ گذروندن ارشد با نمرات خوب و احتمالن یکی دو تا مقاله‌س.


 

پی‌نوشت: ممکنه با خودت بگی این دیگه چه آدم بی‌اخلاقیه‌ که این‌قدر ساده و راحت از استعفا دادن و جدا شدن از شرکتا صحبت می‌کنه اون‌م توی پیک کاری. نمی‌خوام زیاد توضیح بدم، ولی بی اخلاقی واقعی رو اون‌ها دارن مرتکب می‌شن با قرار دادهای پر سودی که می‌بندن و حقوق پایینی که با سوء استفاده کردن از بی‌کاری سرسام آور ایران، میدن و با نیروهای نه‌چندان ماهرِ پر هزینه‌ای که از کشورهای خودشون ورمیدارن میارن ایران. جدا از همه‌ی اینا، این خودشون‌ن که قراردادای کوتاه مدت می‌نویسن و علاوه بر این آخر سر هم خیلی راحت شما رو بابت این‌که بعد از اتمام قراردادتون پاشید برید، جریمه می‌کنن؛ با قرار دادن‌تون توی بلک لیست.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۰
msa

خودمان هم خوب می‌دانیم طره جان که آشنایی ما حاصل یک اکتشاف راز آلود نبود؛ ما دو نیمه‎‌ی یک سیب نبودیم که به طرز خارق‌العاده‌ای همدیگر را از لابه‌لای توده‌ی متراکم انسان‌ها پیدا کنیم. این‌طوری نبود که ما همه‌جا را دنبال هم گشته باشیم و در اوج ناامیدی با اعجاز طبیعت به هم رسیده باشیم. آشنایی من و تو حداکثر حاصل دنباله‌ای از تاس‌هایی بود که خدا انداخته بود و از این به بعد هم می‌اندازد. ما موجوداتی فاقد اختیار، فاقد شعور و فاقد اراده‌ایم طره جان؛ می‌دانم که می‌دانی.


من آن شاه‌زاده‌ی خوش صدای ثروتمند مغروری که اسب سپید سوار می‌شود و عصرها را به شکار می‌پردازد نبودم. من مردی میانه‌سال‌ام با سری تاس و اعصابی داغان که ابروی چپش می‌پرد و سمند سفید سوار می‌شود.

همین‌طور تو! آن دختر اغواگر بلوند ارغوانی چشم ناخورده مست نبودی. تو دختری بودی سرد، با قد کوتاه و یک خال بزرگ زیر چشم چپ‌ت و سوختگی روی مچ پای راست‌ت.


اما نگران نباش! بلدم چه‌طوری موهای‌م را شانه بزنم که تاسی‌م معلوم نشود. عین خر هم کار می‌کنم و به لطف طرح تقسیط بلند مدت کمپانی عزیز کیاموتورز فکر می‌کنم بتوانیم تا سه سال دیگر اپتیما سوار شویم. برای درمان بی اعصابی من و سرد مزاجی تو نیز روان‌شناس خوبی سراغ دارم. خال بزرگ زیر چشم‌ت را هم لیزر می‌کنیم. لباس‌های شیک می‌پوشیم و با هم مسافرت می‌رویم؛ تظاهر می‌کنیم که حال‌مان خوب است و با این‌که توی پیاده رو، خودمان را توی چهره‌ی همه می‌بینیم، تصور می‌کنیم که یگانه هستیم و با این‌که می‌دانیم دنیا از نبود ما دردش نمی‌گیرد، طوری محکم روی زمین گام می‌گذاریم، گویی هستی تنها برای ما هست.


این ماده‌ی لزج ژله‌ای طره! این ماده‌ی لزج ژله‌ای فیروزه‌ای رنگ که وقتی با دست چپ‌م نمی‌توانم مهارش کنم، دست راست‌م را زیرش می‌گیرم و وقتی از دست راست‌م هم کمکی بر نمی‌آید، باز دست چپ‌م را زیرش می‌گیرم و مبهوت می‌مانم و می‌بینم که دارد از لای انگشتان‌م می‌ریزد اما حتا وقت نمی‌کنم برای از دست دادن‌ش غمین شوم، زمان. زمان طره! زمان!

لحظه‌ها پودر می‌شوند طره! چه‌طوری نگه‌شان داریم؟ انسان نفرین شده است. زوال‌مان را چه‌کار کنیم طره؟ با چه حربه‌ای این نقصان را رفع و رجوع کنیم طره؟


بیا برقصیم در سوگ خودمان و قاه قاه و قاه قاه و قاه قاه بخندیم به ساده‌لوحی‎‌مان. باید اول زندگی را قی کنیم و وقتی خالی از زندگی شدیم، باهاش بازی کنیم و این یگانه سرمایه‌مان که مفت نمی‌ارزد، زمان را ورز دهیم. بیا برقصیم طره. ما ناچاریم که عاشق باشیم.

 

پی‌نوشت: به لطف سارا کلی آهنگ خوب دارم که این روزها گوش می‌دهم. هر وقت حوصله‌ام بکشد برای‌تان لینک می‌گذارم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۰
msa
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۱:۵۴
msa

پیش‌نوشت: اول‌ش خواستم برای خودم بنویسم، بعد دیدم که نمی‌شود. آدم مخاطب می‌خواهد؛ خیلی باکلاس و دوست‌داشتنی‌ست اگر آدم بتواند مخاطب خودش باشد. اما با تاسف و قلبی آکنده از اندوه باید بگویم که نمی‌شود.


طره جان! اوضاع نا به سامان است؛ کارها سرم ریخته، امروز نارضایتی ژانگ شائو را بهانه کردم و به جلال گفتم که نمی‌توانم بمانم. گفت اچ سی ان ای را پس کن و نگران هیچ چیز نباش، هرچه قدر بخواهی به‌ت مرخصی می‌دهم. گفتم یک‌شنبه و سه‌شنبه بعد از ظهر و دوشنبه صبح را نمی‌توانم که بیایم. گفت عوض‌ش توی بقیه‌ی روزها جبران می‌کنی؛ نگران نباش. دل‌م می‌خواست به‌ش بگویم حتا این‌طوری هم نمی‌توانم، اما غافل‌گیر شده بودم؛ انتظار این همه انعطاف را نداشتم. بنابر این تشکر کردم و برگشتم سر کارم.

خیلی دو به شکم. می‌دانم تصمیم درست چیست اما نمی‌توانم انتخاب‌ش کنم. نگران‌م که گند بزنم. دل‌م می‌خواست امروز از جلال جواب رد می‌گرفتم، بعدش می‌رفتم با شو صحبت می‌کردم که تنها چهارشنبه و پنج‌شنبه و جمعه‌ها را کار کنم و او هم رد می‌کرد و حالا با افتخار از تصمیم شجاعانه‌ام می‌گفتم و کلی قصه برای‌ت می‌بافتم که موفقیت ما به "نه" گفتن‌هامان است؛ باید بدانیم که کی و به چه چیزی نه بگوییم؛ باید بدانیم که گاهی نه گفتن‌های بزرگ است که زندگی‌ها را دگرگون می‌کند.

هنوز به درستی نمی‌دانم در چند روز آینده چه اتفاقاتی برای‌م می‌افتد. اما دوست دارم به خودِ دو سال بعدم یادآوری کنم که اتخاذ این تصمیم چه‌قدر برای‌م سخت و زمان‌بر بوده است. دل‌م می‌خواست می‌توانستم قاطعانه تصمیم بگیرم اما ظاهرن قرار است تنها شرایط‌م را باهاشان طی کنم و بگذارم آن‌ها تصمیم نهایی را بگیرند. می‌خواهم به خود دو سال بعدم بفهمانم که دریافت پیامک بانک موثع دریافت حقوق‌ این روزها برای‌م چه اندازه شیرین است و در عین حال به‌ش بگویم که چه فشار سنگینِ ذهنی و جسمی بالایی روی دوش‌م است.

دوست دارم به خودِ دو سال بعدم یادآوری کنم که شبی که با بچه‌های ام تی ان و هواوی بولینگ رفتیم، چه‌قدر برایم لذت‌بخش بود. خودِ دو سال بعدِ عزیزم! امیدوارم وقتی این‌ها را می‌خوانی آن‌قدر رشد کرده باشی که از لذت‌های خفیف دو سال پیش‌ت خنده‌ات بگیرد.

دوست دارم چند کلمه هم با خود دو سال پیش‌م صحبت کنم. خودِ دو سال پیش عزیز! می‌دانم حال‌ت بد است؛ نسبت به خودت احساس خوبی نداری؛ دنیا پیش چشم‌ت تیره و تار است و "آینده" برای‌ت یادآور ابهام و گنگی‌ست. آرام باش عزیزم. این زندگی خیلی بازی در می‌آورد اما به قول محمدرضا موفقیت محصول جانبی آرامش است. توی مسیر سر بالاییِ موفقیت، آرامش کمک می‌کند تا دست‌اندازها هموارتر شوند.

این‌ها را ول کن طره جان! خودت چه‌طوری؟ می‌دانی، شریف هم قبول شدم، سر کار هم رفتم، حال‌م هم خوب است بر منکرش لعنت، ولی هنوز دل‌م آرام نیست. چرا نیستی؟

 

پی‌نوشت1: دارم فکر می‌کنم که هر وقت از شرکت بیرون آمدم (20 تا 100 روز بعد) می‌خواهم چه‌کارهای مهمی به‌جز کارهای دانشگاه انجام دهم. فعلن این‌ها به ذهن‌م می‌رسد: متمم، مطالعه‌ی منظم، نوشتن عین آدم و ایجاد وبلاگی جدید.

پی‌نوشت2: هر وقت حوصله‌ام بکشد لینک چند آهنگی که این روزها گوش می‌دهم را برای‌ت می‌گذارم.

 

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
msa

1.      مخصوصن اگه استاد شریف باشی و چار خط حرف نداشته باشی که بزنی یا نتونی که بگی، خاک بر سرت.

2.      حالا که دارم به جدا شدن از شرکت فکر می‌کنم، هی هر روز با آدمای جدیدی آشنا می‌شم، هی دلبستگی‌م به شرکت بیش‌تر میشه :/

3.      دل‌م می‌خواد تو خونه نشسته باشم و کنترل به دست اخبار گوش بدم و حرص بخورم؛ بیاد اصرارم کنه که پاشو بریم بیرون. لباسای گله گشادمونو بپوشیم، سوار دویست و شیشمون بشیم و بندازیم توی اتوبانا و آهنگای این خواننده‌های خز داخلی رو گوش بدیم و از نورِ قرمزِ چراغِ ماشینایِ در حرکتِ توی ترافیکِ روون کیفور بشیم و بچرخیم و هی بچرخیم و هی بچرخیم تا اتوبانا خلوت شن و بعد بریم بستنی قیفی بخوریم و به بیهودگی زندگی مردم شهر قاه قاه بخندیم. دل‌م می‌خواد بغلش کنم و با تمام زورم فشارش بدم تا ببینم آیا روده و معده و کلیه و قلبش از دهنش میزنه بیرون یا نه؟ (بی‌شعور :/ )

4.      این یه ماه بگذره، دوباره سوار زندگی می‌شم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۱:۲۲
msa

توی وجود هر کدام از ما یک هیلتر و یک گاندی خوابیده، یک مرتضوی و یک میمندی‌نژاد. درست نمی‌دانم خودمان چه اندازه در بیدار کردن‌شان سهم داریم اما ایمان دارم که این انتخاب را تمامن خودمان انجام نمی‌دهیم. کسی چه می‌داند شاید هم ایده‌ی جهان‌های موازی راست باشد و من و تو هرکدام توی بی‌شمار دنیای دیگر که زنجیره‌هایی از تصمیمات متوالی‌ای که می‌توانسته‌ایم در لحظات مختلف بگیریم آن‌ها را ساخته، داریم زندگی‌های مختلفی را تجربه می‌کنیم.


بشار عزیز! تنها تو مقصر نیستی. شاید اگر حافظ زمان دیگری را برای هم‌خوابی با مادرت انتخاب می‌کرد، شاید اگر باسل در سال 1994 خودروی دیگری را برای ادامه مسیرش انتخاب می‌کرد و میراث پدر را به دوش می‌کشید، شاید اگر اسماء از این‌ چیزی که هست اغوا کننده‌تر بود و بیش‌تر تو را به خودش مشغول می‌کرد، نیلوفر دمیر هرگز این شانس را پیدا نمی‌کرد تا با عکسی که از آیلان گرفته است توی سرتاسر این زمین، این زمین وقیح شهرت پیدا کند

. آیلان کردی

بشار عزیز! شاید اگر سال‌ها پیش یک تصمیم احمقانه می‌گرفتی و به خواسته پدرت جواب رد می‌دادی و چشم‌پزشکی‌ت را ادامه می‌دادی و پا به سیاست نمی‌گذاشتی، الآن برای خودت پزشک نامداری شده بودی و میلیون‌ها آواره سوری در سرتاسر اروپا چشم امیدشان به دست مردم متمدن اروپا نبود تا سرهاشان را نوازشی کنند؛ لااقل توی این جهانی که داریم صحبت‌ش را می‌کنیم.


بشار عزیز! ما محصول انتخاب‌هامان هستیم. محصول تک تک انتخاب‌هامان. و انتخاب‌هامان، خود محصول انتخاب‌های پیشین‌مان. بیا سرت را روی پاهای‌م بگذار تا توی موهات دست بکشم و برای‌ت لالایی بخوانم. بخواب عزیزم. بخواب. تنها تو مقصر نیستی به‌ت قول می‌دهم.


حالا که جنگ مثل یک سرطان بدخیم توی نقطه نقطه کشورت پخش شده، از بازیگران منطقه‌ای (!) کاری جز حفظ منافع کشورهاشان بر نمی‌آید. این را بفهم؛ دست از اخبار بکش و با اسماء توی تخت‌خواب برو. تو کار خودت را کردی. باقی‌ش را به عهده بازیگران منطقه‌ای بگذار تا جنگ‌هایشان را بیرون مرزهاشان، توی شهرها و روستاهای کشور تو انجام دهند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۱
msa

چه‌قدررررر بازی‌ها خوب بود. چه‌قدر متن قوی بود. چه‌قدر قوی بودم که تونستم بلافاصله بعدش درس بخونم و به‌ش فکر نکنم. چه‌قدر سوال‌هامو برام زنده کرد. چه‌قدر دل‌م خواست فیزیک بخونم. چه‌قدر درد داشت. چه‌قدر دیالوگ پایانی‌ش تسکین دهنده بود. چه‌قدر ستیسفای شدم. مرسی، مرسی، لاو یو آل!

حالا که امکان‌شو دارم، دیگه نمیخوام نمایشای خوبو از دست بدم.


نمایش اگر...


پی‌نوشت: بشنوید:

خاک آشنا از کارن همایون‌فر

ظالم با صدای مهسا وحدت

بوسیدن شراب با صدای مهسا وحدت با تشکر از سارا

 مدیتیتینگ اور ا فوتو از مهسا وحدت و سم مک‌کلین  با تشکر از سارا

Unconditionally  از کتی پری


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۸
msa
دقیقن نمی‌دونم چرا این تصویرو این اندازه دوس دارم :

بالرین‌ها

پی‌نوشت: نمی‌دونم چرا یاد این افتادم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۱۲
msa

از بوی خانه نو خوشم می‌آید. از بوی لباس نو. از بوی ماشین نو. از بوی اول مهر. بوی اول فروردین. از بوی گیس تو وقتی که تازه آن‌ها را شسته‌ای. از عطر نفس‌ت. از شعر نو حتا.

من چه‌قدر از چیزهای نو خوش‌م می‌آید... همیشه نو بمان عزیز جان.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۱
msa

خودم هم انتظارش را نداشتم وقتی که آن جمله را از زبان‌ت می‌شنوم این‌ اندازه به هم بریزم. من بدم می‌آید از این‌که آدم‌های اطراف‌م گم و گور شوند. بدم می‌آید از کوچ کردن. بدم می‌آید از خداحافظی.

اما گویا این اقتضای این زندگی‌ست. "رفتن" به خون انسان آغشته شده. این را دیشب فهمیدم وقتی که توی مراسم فارغ‌التحصیلی هم‌کلاسی‌هایم را نگاه می‌کردم. می‌دیدم‌شان که چه‌طور مسیر زندگی‌هاشان از هم واگرا شده. همیشه با خودم می‌گفتم آدم‌هایم را کنار خودم نگاه خواهم داشت. خیلی به این موضوع اهمیت می‌دادم و بسیار کوشیدم تا هرگز کسی را قاطی آدم‌هایم نکنم که بدانم روزی ممکن است از هم خداحافظی کنیم. حالا اما می‌فهمم که روزی باید از پدر و مادرم هم خداحافظی کنم. نمی‌توان قاطی انسان‌ها نشد. باید توی این زندگی شنا کنی و ببینی از کجا سر در می‌آوری. باید منتظر بمانی و ببینی امواج این دریا تو را روی کدام ساحل جا خواهند گذاشت.

گاهی با خودم فکر می‌کنم که اگر خدا هم همین اندازه که من نسبت به آدم‌هایم احساس مسئولیت می‌کنم، نسبت به انسان‌هایش احساس مسئولیت می‌کرد، الآن وضع ما این نبود. اما باید بگذارم‌شان بروند؛ بروند پیِ زندگی‌شان.


ف عزیز! این مرثیه‌ای‌ست بر یک دوستی چهارساله. تو دوست ایده‌آل من نبودی. من هم دوست ایده‌آل تو نبودم. اما این دوستی یگانه بود. یگانه بود و بسیار پاک و خالصانه بود. حالا که تقدیر می‌خواهد مسیرهامان را جدا کند، مقاومت بی‌فایده است. می‌گذارم‌ت بروی. می‌گذارم‌ت بروی لعنتی! چهار بار دیگر توی زندگیم این‌طوری خداحافظی کنم، تمام می‌شوم.

ف عزیز به خاطر خدا پرواز کن. متوقف نشو. قانع نباش. کوتاه نیا. آرزوهایت را خوراک بده و بزرگ‌شان کن. چهار ضلع زندان انسان‌ها را بشناس و یکی یکی دیوارهاشان را بریز. "جامعه" و "تاریخ" و "طبیعت" و "خود" را پس بزن و به آغوش "عشق" پناه ببر. شیره‌ی این زندگی را بکش و برای عشق خرج‌ش کن.


چه‌طور می‌توانم بابت این چهار سال ازت تشکر کنم؟ با قلبی پر از دوستی و محبت به‌ت می‌گویم: ممنون‌م.



پی‌نوشت1: چه کسی می‌تواند ادعا کند که بیش‌تر می‌فهمد؟ هیچ‌کس. اما این نمی‌توانست باعث شود تا من حرف‌م را به‌ت نزنم. دوست نداشتم توی حرف‌هایم ملاحظه این موضوع را بکنم که حرف‌هایم چه اندازه خودخواهانه‌اند. شاید هم باشند اما راست‌ش این‌ها همان حرف‌هایی بود که آن شب بغضم را شکست و اجازه نداد باهات حرف بزنم.

پی‌نوشت2: بشنوید:

گذر از پیمان یزدانیان آلبوم کامل را می‌توانید این‌جا گوش کنید.


بداهه نوازی کمانچه و پیانو از حسام اینانلو و پیمان یزدانیان


نسخه‌ای طولانی‌تر از بداهه نوازی اینانلو و یزدانیان


شکنجه‌گر با صدای داریوش باتشکر از مهسا-

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۱
msa