دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

1.دغدغه، درد متعالی، احساس غربت...! آیا این ها جز کلماتی مضحک نیستند که به هیچ کار ِ روزمره ی بشر نمی آیند؟


2.برادر! نوشتن برای دل ِتنگ است. همانگاه که زندگیت یکنواخت شد، همانگاه که تنها شدی، آن وقت که از بیست و چهار ساعت، شش ساعتش را به خیره شدن به سقف گزراندی، ناخودآگاه این افکارِ... ، این افکارِ چه؟!


3.باید گفت این افکار خسته کننده؟ نه! به هیچ وجه این ها خسته کننده نیست. - اگر می پرسی در مورد چه چیزی می نویسم، پاسخت می دهم برو مطالب قبلی و بالاخص "دغدغه" را بخوان.- خسته کننده واژه ی مناسبی نیست. شاید عذاب آور واژه ی بهتری باشد. این ها ، این دغدغه ها، این پرسش ها، این شک و تردیدها، لذت بخش است. به غایت لذت بخش است. عذاب آور است و در عین حال لذت بخش است. سرت را درد می آورد، از خود بی خودت می کند، به تمام زندگیت فشار می آورد. اما کسالت بار نیست. نهایت لذت است. می پرسی مگر می شود چیزی در عین حال که عذاب آور است،در عین حال که دردآلود است، لذت بخش باشد؟ نه! این یک تناقض نیست. بگذار یک مثال بزنم، مثل ِ ... مثل ِ... .نه! مثالش را نمی شود این جا گفت.


4. نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم که چون تلنگری به یادم آوردی، نوشتن برای دل ِتنگ است. دغدغه برای ِآدم ِبی کار است. من اگر سرم شلوغ بود... . اصلا" می دانی غریبه خداوند وقتی عالم را خلق می کرد، کمی فکر کرد، بعد کمی بیشتر فکر کرد، بعد با خودش گفت، خب نمی شود همه ی آدم ها عاشق باشند. چنان که نمی شود همه ی آدم ها پولدار باشند. چرا که نمی شود همه ی آدم ها شبیه هم باشند. این اقتضای عالم است. بعد گفت خب به جان آن ها که قرار نیست عاشق باشند، یک دردی می اندازم که در عین حال لذت بخش هم باشد.(چنان که عشق درد و لذت را با هم دارد.) این ها بنشینند ساعت ها یک گوشه برای خودشان فکر بکنند به مرگ و به هدف زندگی و به وجود خدا و... !


5. آدم ِ عاشق دغدغه ی فلسفی ندارد. آدم ِ عاشق وقتش را به این چیز ها تلف نمی کند. چه خوب گفتی : من به اندازه ی خودم دغدغه دارم. حق با تو بود غریبه! من هم اگر سرم شلوغ بود، من هم اگر از زندگی لذت می بردم که نمینشستم به عدم فکر کنم. همین هدایت! همین هدایت اگر عاشق بود، اگر به عشقش می رسید یا حتی نزدیک می شد، که نمی رفت خودکشی کند. چنان که خودش در "بوف کور"ش گفته : << این دختر- نه این فرشته – برای من سرچشمه ی تعجب و الهام ناگفتنی بود. او بود که حس پرستش را در من تولید کرد. من مطمئنم که نگاه یک نفر بیگانه، یک نفر آدم معمولی، او را کنفت و پژمرده می کرد. از وقتی که او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب، جلو من و او کشیده شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم یک طرفه بود و جوابی برایم نداشت - زیرا او مرا ندیده بود – ولی من احتیاج به این چشم ها داشتم، و فقط یک نگاه او کافی بود که همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل بکند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت.>>


6. آری غریبه! یک نگاه او کافی بود و کافی هست که همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی حل شود. این یک نگاه تبلور عشق است. انسانی که عاشق نباشد، مریض می شود. به سرش می زند. چرت و پرت می نویسد چنان که من .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۴
msa

من از آن لحن نگاهت

من از آن جنس خنده هایت

من از آن سردی صدایت

دانستم که دلت پیش ِ من است

پیش آی ای دوست

دستی دراز کن

من دستان تو را خواهم فشرد

گرچه پیش آمدن و دست دراز کردن ندانم،

اما پذیرفتن را خوب از برم

پیش آی، دستی دراز کن

من دستان تو را خواهم فشرد

تصور این که در محاسباتم اشتباه کرده باشم؛

تصور این که دلت با من نباشد،

مرا فرسوده می کند

و من اکنون بیش از همه به تو نیاز دارم

پیش آی دستی دراز کن

من دستان تو را خواهم فشرد

و من اکنون بیش از هر وقت به تو نیاز دارم

پیش آی دستی دراز کن

من دستان تو را خواهم فشرد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۱۶:۱۷
msa

می خواهم بنویسم. نمی دانم اما از چه! نمی دانم چرا می خواهم بنویسم؟ شاید چون با خودم کاغذ و قلم دارم.

نمی دانم چه شد! امشب به زیارت آمدم، به درگاه همان خدایی نماز خواندم که تا دیشب کفرش را می گفتم و کتابی را سر کشیدم که سر تا سرش از عشق به خدا می گفت. اگر چه کتاب را درست نفهمیدم و نیاز به چند باره خواندنش را کاملا" حس می کنم؛ اما دلم می خواهد قسمتی از آن را عینا" بنویسم:

<< پسر نوح خدید و خندید و ختدید و گفت: شاید آن که جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد.>>

اگرچه هنوز پاسخ شکیاتم را نگرفته ام؛ اگر چه سنگینی حیات کسالت بار ِ آخرت همچنان کمرم را خم کرده؛ اگر چه دنیا همچنان نزد چشمم سبک و آبکی و خسته کننده و بیخود می نماید؛ اگر چه مرور تصویر بساط خرده فروشی جوان ِ جلو حرم، همان جوان بیست و پنج شش ساله ای که میشد به سادگی تنفر  از تمام آن شانه ها و گیره ها و تل های بساطش را در چشمانش دید، چون تلنگری دروغ بودن عدالت خداوند را به خاطرم آورد ؛...

اما،...، اما دلم می خواهد امشب همه ی این ها را فراموش کنم و بدون هیچ دلیلی بسپارمشان به باد و فرصتی دوباره دهم به خودم و به خدا... که دلم سخت تنگ است.


23 مهر 92 _ قم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۵
msa

خدا میداند اگر هراسِ زندگی کسالت آورِ پس از مرگ ، آخرت، نبود ؛ اگر پوچ گرا بودم، تا کنون هزار بار خودکشی کرده بودم.
که برای من زندگی در این دنیای کثیف جز درد و رنج نیست.
بعضی وقت ها به سرم می زند بروم تمام کارهایی را که برای خودم خط قرمز میدیدم انجام دهم و بعدش خود کشی کنم. بروم سر کلاس ماژیک را بردارم فرو کنم در حلق استاد. کتاب های مقدس را پاره کنم. یک میله آهنی بر دارم و لپ تاپم را خرد کنم. درون خیابان راه بیافتم و هر چه فحش و بد و بیراه به خاطر دارم نثار مردم کنم. راه بفتم درون خیابان و هر که دمِ دستم می افتد را لگد مال کنم. کتاب های شریعتی را بسوزانم. همینطور این پوسترش را که رو به روی تختم چسبانده ام. با آن لبخند مزخرفش.  این کارها را دوست دارم انجام دهم نه از این جهت که دوستشان دارم. دوست دارم انجامشان بدهم، تنها چون برای انجام دادنشان منع شده بودم. بعد تمام پول هایم را بدهم، دربست بگیرم برای وسط جنگلی در شمال. بعد بروم روی قله ی یکی از کوه های جنگل، منتظر بمانم تا صاعقه بزند. صاعقه بزند و از بدنم تنها پودر سیاهی باقی بماند و از روحم هیچ! و از روحم هیچ! تمام شوم. تمام شوم و به تاریخ بپیوندم. دیگر قوه ی تفکر نداشته باشم. نتوانم به گذشته و آینده فکر کنم. هیچ شوم. میفهمی؟ هیچ! عدم! نیستی! نابودی! و من یک عمر است که این کلمات را می ستایم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۰۰:۱۷
msa