دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


پیش‌نوشت: هشدار! در آن‌چه در ادامه آمده، پاسخی برای سوال مطرح شده در عنوان مطلب یافت می‌نشود.


یکی از تفریحات جمع‌های پسرانه‌ی نِردِ سخت‌گیر و ساده‌لوح این است که می‌نشینند (گاهن دراز هم می‌کشند) دور هم‌دیگر و از ویژگی‌های دختر ایده‌آل‌شان می‌گویند. خبر دارم که این تفریح بین دخترها هم رایج است. اگر تجربه نکرده‌اید، امتحان کردن‌ش را توصیه می‌کنم.- اگر زرنگ باشی و سوال‌های خوبی بپرسی، لابه‌لای همین مکالمه‌ها می‌توانی بفهمی وقتی دوست‌ت با آب و تاب از ویژگی‌های دختر ایده‌آل‌ش حرف می‌زند، چهره‌ی کدام‌یک از بچه‌های دانشکده جلوی چشمان‌ش است.1


این‌ها را گفت‌م که بگویم من این بازی را بارها و بارها با تعداد زیادی از دوستان‌م انجام داده‌ام و فکر می‌کنم می‌توانم در مورد سلیقه‌ی تیپیک پسرهای بیست‌وچند ساله صحبت کنم؛ یا لااقل در مورد سلیقه‌ی پسرهای بیست‌وچند ساله‌ی درس‌خوان، دارای حداقلی از نظم و هدف‌مندی، دارای حداقلی از شعور، کمی تا قسمتی محافظه‌کار، وابسته به خانواده و خصوصن مادر و دارای محدودیت‌های فرهنگی-اجتماعی؛ و قابل توجه شما، در اکثر موارد غیر سیگاری.

یکی از سوالات پر بسامد این گونه گپ‌زدن‌های دوستانه این است که: "دخترها از چه‌جور پسری خوش‌شان می‌آید؟". من نمی‌توانم به این سوال پاسخ دهم ولی چون حدس می‌زنم که این سوال را متقابلن دخترها در مورد سلیقه‌ی پسرها دارند، می‌خواهم کمی از مشاهدات‌م برای دخترها بنویسم.


دوست دارم قبل از آن، کمی در مورد تصوراتم از دنیای جدید صحبت کنم. می‌دانید که بعد از فراگیر شدن ابزارهای ارتباطی مثل تلویزیون و اینترنت و به خصوص بعد از ظهور شبکه‌های اجتماعی، بشر به عنوان یک موجود مجزا و دارای اختیار خواص خود را از دست داد و مفهومی به نام جامعه‌ی بشری که واحد است و متشکل است از تک تک انسان‌ها و شبکه‌ها و ابزارهای ارتباطی بین آن‌ها، اهمیت بیش‌تری یافت. اگرچه به نظر می‌رسد حتا خیلی قبل‌تر از شکوفایی اینترنت انسان بسیار بیش‌تر از آن‌چه خودش تخمین می‌زده، محدود و "مجبور" بوده و عوامل محیطی و سوابق ذهنی اصلی‌ترین علت تصمیمات او بوده‌اند، اما لااقل در مورد دوران پس از اینترنت، این ادعا را می‌شود با اطمینان بیش‌تری مطرح کرد. در دوران پسا اینترنت دو تغییر مهم در روابط بین انسانی حادث شده:

اول: "سرعت ارتباطات" بسیار بالا رفته. اگر به دید شبکه‌های عصبی بهش نگاه کنیم، این‌طوری می‌توان توضیح داد: سرعت محاسبات بسیار بالاتر رفته، لذا جواب‌هایی که ممکن بود تا پایان عمر یک انسان کانورج نکنند، حالا گاهن در یک هفته یا یک ماه کانورج می‌کنند. اگر در دوران کهن برای قضاوت در مورد عدالت و درست‌کاری یک حکومت ده‌ها یا صدها سال زمان نیاز بود (چراکه مثلن رسیدن خبری درست از پایتخت تا سایر شهرهای کشور مستلزم هفته‌ها و ماه‌ها زمان بود.)، حالا بعد از یک هفته دنبال کردن اخبار روزانه، می‌توان با دقت خوبی به پاسخ درست رسید.

دوم: "تعداد ارتباطات" به میزان چشم‌گیری افزایش یافته. اگر در دوران پیشا اینترنت آدم‌ها تا چهار کوچه آن‌طرف‌ترشان را می‌شناختند، حالا دوستانی در سرتاسر دنیا دارند؛ اگر چه ممکن است همسایه‌ی دیوار به دیوارشان را نشناسند.

در نتیجه‌ی این دو تغییر، شبکه‌ای بسیار پیچیده و با "درجه همبستگی" زیاد و "قطر کم" با "سرعت همگرایی بالا" از انسان‌ها تشکیل شده. شاید اشاره به آنالوژی جامعه‌ی بشری هم ارز با مغز انسان و بشر هم ارز با نورون‌های این مغز در درک موضوع کمک کننده باشد. بنابراین فرضیات لازم است تا زاویه‌ی دید خودمان را نسبت به بشر و جامعه‌ی بشری به‌روز کنیم.


حالا که فکر می‌کنم، بر خلاف آن‌چه دوست دارم، نمی‌خواهم در مورد ویژگی‌های دخترهای ایده‌آل از دید خودم و دوستان‌م چیزی برای‌تان بنویسم. دلیل اصلی و مهم‌ترش همین است که تا این‌جا سعی کرده‌ام توضیح دهم؛ دوران پسا اینترنت ما را خیلی خیلی شبیه هم کرده. یعنی همه دخترها شبیه هم‌ند و همه‌ی پسرها هم. لااقل استانداردها یکی است و اگر تفاوتی هست، در توانایی نیل به این استانداردهاست. اکثر پارامترها همگرا شده و همه روی‌شان متفق‌القول‌ند. بنابراین نوشتن از استانداردها به نظرم هرز می‌آید. دلیل فرعی و کم اهمیت‌ترش، جنس نوشته‌های این وبلاگ است. نمی‌خواهم بعدن خودم را سرزنش کنم که چرا این‌ها را نوشته‌ام. اگر جزو کسانی هستید که مرتب به این‌جا سر می‌زنید، می‌دانم که علی‌القاعده نباید دنبال چنان مطلبی آمده باشید.

 

پی‌نوشت: به نظرم اگر با در نظر گرفتن دو تغییر بالا در مورد روابط بین انسانی به دنیای پیرامون‌مان نگاه کنیم، می‌توان خیلی چیزها مثل "چیستی و چرایی پدیده‌ی سلبریتی"، "اقتصاد مد"، "شیوه‌ی حکمرانی مدت‌دار"، "بسیاری از بیماری‌های روحی" و ... را توجیه و تفسیر کرد. 



[1] برای آن دوست عزیز: اگر احیانن این‌جا را می‌خوانی، به‌ت اطمینان خاطر می‌دهم که توی آن گفت‌وگو دنبال این نبودم که متوجه شوم چه‌کسی را دوست داری؛ جواب این سوال را خیلی وقت پیش گرفته‌ام. ;)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۰
msa

ای دختر چشم درشت وارد شونده به دانشکده‌ی علوم سیاسی با چتری مشکی در دست و بارانی خیسی بر دوش؛ شرم شیرینِ چهره‌ات در آن غروب جادویی از لذت کدامین گناه روایت می‌کرد؟ و گام‌های سرگردان‌ت حکایت‌گر مستی از کدامین شراب چهل ساله بود؟

ای دختر چشم درشت وارد شونده به دانشکده‌ی علوم سیاسی که حتا اسلام هم نتوانسته بود زیبایی تو را از من دریغ کند چرا که موهای‌ خرمایی رنگ‌ت از استانداردهای پیش‌بینی شده بلندتر بودند؛ من ازت روی برمی‌گردانم.


تصویر هیج فروختنی دردناک‌تر از تصویر آن مرد چهل و چند ساله‌ی گل فروش توی مترو نیست. چرا؛ هست! تصویر فروشندگی آن پیرمرد پنجاه و چند ساله که بندِ کیفِ دوشی، پوست گردن‌ش را جمع کرده بود و توی آخرین قطار روز با چند بسته بادکنکِ ده‌تایی در دست به مردم می‌گفت: "بازی، شادی، برای بچه‌ها فقط دو تومن. بی‌شعورا ده تاش دوتومنه. بخرید برید. بی‌شعورا" این طنز زندگی ماست. نمی‌فهمی چرا؟ بی‌شعور.

و من چه‌طور می‌توانم نگاه‌م را ازت برنگردانم وقتی به آن دختر تنها فکر می‌کنم که از غم این‌که پدر و مادرش می‌خواهند برادر کوچک‌ترش را بفرستند کار، بغض می‌کند و توی تنهایی خودش نفرین‌شان می‌کند. 

دختر چشم درشت وارد شونده به دانشکده‌ی علوم سیاسی، تا می‌توانی بگذار این موها بلند شوند؛ تا می‌توانی جان پسران این شهر را بگیر اما به خاطر خدا تا چهل سالگی مراقب آن امانتی باش که طبیعت ماهی یک‌بار بهت هدیه می‌دهد. در واقع هدیه‌هایش را پس بفرست؛ لطفن. 


پی‌نوشت: بشنوید: 

آلبوم گذشتن و رفتن پیوسته از بمرانی 

لیلی از آرون 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۴
msa

پیش‌نوشت1: این‌هایی که می‌خواهم بگویم را همه می‌دانیم و لااقل در مقاطعی از زندگی‌مان از این نکات ریز استفاده کرده‌ایم. اما چون بسیار بیش‌تر از چیزی که فکرش را می‌کنیم، فراموش‌کاریم، بد نیست مثل خیلی چیزهای دیگر زود به زود برای خودمان مرورشان کنیم.


پیش‌نوشت2: بعضی نکات خیلی بیش‌تر از چیزی که ما فکر می‌کنیم مهم و اثرگذارند. به نظرم بسیاری از مشکلات ما از این مسأله ناشی می‌شوند که عمومن در مورد اهمیت نکات و موضوعات دچار خطا می‌شویم. من به شخصه سهم خیلی از نکاتی که در ظاهر کم اهمیت جلوه می‌کنند را روی موفقیت (همه می‌دانیم که چنین چیزی وجود خارجی ندارد؛ لازم نیست به‌م یادآوری‌ش کنید.) انسان‌ها زیاد ارزیابی می‌کنم. این مسأله به تجربه هم برای‌م اثبات شده. سریع‌القلم مجموعه نوشته‌هایی دارد به اسم ویژگی‌های سی‌گانه. توی ویژگی‌هایی که برای افراد توانا بر می‌شمارد، اشاره می‌کند که افراد توانا خیلی روی کلماتی که انتخاب می‌کنند دقت دارد. این را قبلن شعبانعلی هم به انواع روش‌های مختلف به ما گفته. اصلن وقتی نگاه می‌کنی به همین دو نفر به عنوان مصداق دو انسان موفق (لااقل در نگاه من) می‌بینی که خود این‌ها خیلی خیلی خیلی زیاد روی جزئیات دقت دارند. همین سی‌گانه‌های سریع‌القلم را اگر بخوانید، متوجه منظورم می‌شوید. در مورد شعبانعلی که باید بگویم توجه به جزئیات از تمام نوشته‌های‌ش و شخصیت‌ش می‌بارد. استفاده‌ی دقیق از کلمات، ارائه راه حل‌های کارآمد برای مشکلات رایج اما به ظاهر کم اهمیت و ساده مثل عدم تمرکز،  اهمال‌کاری، درگیری با شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای پیام‌رسان برای نمونه کافیست. قبلن هم توی متمم  نوشته‌هایی از دن اریلی منتشر کردند که در آن‌ها دن اریلی در ستون وال استریت ژورنال به سوالات ساده و حتا می‌شود گفت مسخره‌ی مردم مثل: "صبح‌ها موقع پا شدن جوراب‌هایم را پیدا نمی‌کنم. چه کار کنم؟" و "چه‌طور موقع بیرون رفتن‌های گروهی از بقیه هم بخواهم که در پرداخت هزینه‌ها مشارکت کنند؟"بسیار دقیق و با جزئیات به سوالات پاسخ می‌دهد. پاکروان هم به مثابه مثالی دیگر از انسان‌های موفق چنین ویژگی‌هایی دارد. به نظرم بسیار پررنگ‌تر از ویژگی‌هایی مثل پشت‌کار (که این هم انصافن جزو کلیدی ترین ویژگی‌های افراد موفق است.)، تعصب، اخلاق، دانش فنی و خیلی ویژگی‌های دیگر، نقش نگاه ساده‌ و جزئی نگر (این‌ها متناقض نیستند.) توی موفقیت ش مشهود است.

خلاصه اینکه من فکر میکنم تفاوت اصلی افراد موفق با ماها توی تفاوت تشخیصِ نکات و ریزهکاریهای مهم از بقیه نکات و جزئیات است.


پیش‌نوشت3: در مورد چیزهایی که می‌نویسم، مطالعه نداشته ام و نمی‌دانم چه‌قدر دارم چرند می‌گویم. این نوشته‌ها صرفن دیدگاه شخصی من هستند و نمی‌خواهم ازشان دفاع کنم.


پیش‌نوشت 4: طولانی شد. قسمتی از آن را می‌گذارم که بعدن بنویسم (قول نمیدهم.).



 

یکی از دو باری که شعبانعلی را از نزدیک دیدم، روزی بود که برای سخنرانی کردن در مورد مدیریت زمان به دانشگاه آمده بود. کسی که به ادعای خودش در شبانه روز کم‌تر از دو سه ساعت می‌خوابد، سخنرانی‌ش را با این جمله آغاز کرد که به نظر من مشکل اصلی ما کمبود زمان نیست. کسانی که برای کمبود زمان راه‌حل ارائه می‌کنند، دارند آدرس غلط می‌دهند. زمان به قدر کافی هست. مشکل ما در مدیریت کردن آن است.

من خودم مشکل مدیریت زمان دارم. چه‌کسی ندارد؟ این‌ها را هم اگر می‌نویسم، اول برای رفرنس دادن به خودم است و در مرتبه‌ی دوم برای استفاده‌ی احتمالی سایر خواننده‌ها. اکثر مطالب خیلی ساده و تکراری‌ست اما لااقل برای من نیاز به مرور شدن دارد. سعی می‌کنم به اختصار بنویسم:

 

1.       1. سگمنتیشن، چرا و چگونه؟

سگمنتیشن می‌تواند ناظر بر "مدت زمان" و یا "حجم کار" باشد. فرض کنید شما تصمیم می‌گیرید از ساعت سه تا پنج یک قل دو قل بازی کنید و از ساعت پنج تا هشت سقف را نظاره‌گر باشید؛ از ساعت هشت تا یازده تلویزیون نگاه کنید و از ساعت یازده به بعد درس بخوانید. در این‌جا شما دارید روی زمان سگمنتیشن انجام می‌دهید. حالا بیایید فرض کنیم شما تصمیم می‌گیرید فاز اول پروژه را در سه ماه اول و فاز دوم، سوم و چهارم را در هفته‌ی آخر انجام دهید. در این حالت شما در حال انجام دادن سگمنتیشن روی حجم کارهای‌ خود هستید.

همان‌طور که احتمالن حدس می‌زنید، سگمنتیشن کلن چیز خوبی‌ست. لااقل من دو دلیل برای‌ش دارم:

                                                         I.            مخصوصن در مورد کارهایی که زمان‌بر هستند و حجم زیادی دارند، در مورد تخمین زمان موردنیاز برای انجام دادن کل کار، دچار خطا می‌شویم. این خطا در مورد افراد خوش‌بین عمومن به آندر استیمیشن و برای افراد بدبین به اور استیمیشن منجر می‌شود که البته در هر دو حالت نتیجه یکسان است. افراد خوشبین به علت این‌که زیادی روی خودشان حساب می‌کنند، کار را به تعویق می‌اندازند و افراد بدبین به علت ترس و واهمه دچار اهمال‌کاری می‌شوند.

                                                    II.            سگمنتیشن کمک کننده است چون ما آخر مسیر را با سرعت بیش‌تری می‌رویم. در بیست دقیقه‌ی پایانی یک مطالعه‌ی سه ساعته، تعداد صفحات بیش‌تری نسبت به نیم ساعت وسط خوانده می‌شوند. در نیم ساعت پایانی یک مسافرت پنج-شش ساعته، مسیر بیشتری نسبت به نیم ساعت میانی طی می‌شود. سگمنتیشن کمک کننده است چون به ازای اضافه کردن هر سگمنت، به درصد نسبی قسمت‌های آخر اضافه می‌شود.

با تمام این‌ها ما معمولن در سگمنت کردن دچار اشکال می‌شویم. به نظرم این اتفاق دو دلیلی اصلی می‌تواند داشته باشد:

                                                         I.            خیلی وقت‌ها ما فقط روی زمان یا فقط روی حجم کار سگمنتیشن می‌کنیم.

                                                      II.            در خیال خودمان سگمنتیشن می‌کنیم اما ته دلمان از ددلاین اصلی خبر داریم و می‌دانیم که اگر این قسمت را سر موعد تمام نکنیم، آسمان به زمین نمی‌آید و تا مهلت پایانی سگمنت آخر (خیلی وقت‌ها این مهلت پایانی لحظه‌ی مرگ است.) وقت داریم.

راه‌حل‌هایی که به ذهنم می‌رسد این‌ها هستند:

                                                         I.            هم روی زمان و هم روی حجم کار تقسیم‌بندی را انجام دهیم.

                                                    II.            روی ددلاین‌های‌مان سخت‌گیر باشیم و هر وقت کاری را سر موعد تمام می‌کنیم، به خودمان پاداش دهیم. (بعدن توضیح می‌دهم که بهترین پاداش در این مواقع چه پاداشی‌ست.)


پی‌نوشت: اه! چه‌قدر زر زدم. چندتا آهنگ گوش کنید بابا.

تجربه کن آلبوم جدید شادمهر

فیمس بلو رین کت لئونارد کوهن


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۸:۴۷
msa

مدتیه که شرط لازم برای کامنت‌گذاری توی وبلاگ فوق‌العاده محمدرضا شعبانعلی، کسب حداقلی از امتیاز توی متممه. روزی که این تصمیم رو اعلام کرد، با تمام اعتقادی که به ذهنیتِ به‌خوبی ترین (train) شده‌ش داشتم، فکر می‌کردم که این تصمیم زیادی انتحاریه!

و الآن باز باید انگشت به دهن به نتیجه ی این تصمیم هوشمندانه و اثرش روی بهبود کیفیت کامنت ها نگاه کنم. دل‌م نیومد این گفت‌وگوی کامنتی رو براتون بازنشر نکنم. (حتمن اول اصل مطلب رو بخونید.)



طاهره:

به نظر من این تاثیرپذیری و تاثیرگذاری در این سال‌ها و به کمک پیشرفت‌های تکنولوژی که در وسایل ارتباطاتی به وجود اومده، به شدت افزایش پیدا کرده و وسعت اون هم بسیار گسترده‌تر شده.
به طور مثال به نظرم فضای وب خیلی خوب تونسته باعث بشه اثرپذیری ما از محیط اطراف‌مون بیشتر بشه.
و یا در مورد اثرگذاری، من می‌تونم با نوشتن در وبلاگم از چیزهایی که دوست دارم، انتظار داشته باشم که روی دیگران هم تاثیر بگذارم. و دیگرانی که کیلومترها از من فاصله دارن، با دیدن و خوندن نوشته من، تحت تاثیر قرار بگیرن و نظر خودش رو برای من بنویسن. اون وقت من کاملا متوجه می‌شم که به طور مستقیم و غیرمستقیم در حال اثرگذاری بر روی دیگران هستم. و از این طریق حس خوب و رضایت‌بخشی رو تجربه کنم.
اما محمدرضای عزیز، موردی در این متن شما هست که من نتونستم با اون ارتباط برقرار کنم. اون هم «توهم اثرگذاری» هست.
از اونجا که خوب می‌دونم شما تا چه اندازه در مورد به‌کارگیری کلمات، حساسیت به خرج می‌دهید، نتوستم درک کنم پس چرا «توهم»؟
البته اینو بگم که کلمه «توهم» در ذهن من بار معنایی منفی داره. چون تا به حال این جوری یاد گرفتم که اگر شخصی دچار توهم باشه، یعنی این که یه واقعیت بیرونی وجود داره ولی اون شخص نمی‌تونه به‌درستی اونو بفهمه و برداشت نادرست و اشتباهی از اون داره.
اگر من به این باور برسم که اگر می‌خوام رضایت بیشتری رو در زندگی تجربه کنم، بهتره در محیطم اثرگذارتر هم باشم، خب این کار رو می‌کنم. و احساس خوب من هم تاییدی می‌شه بر این اثرگذاری. پس دیگه اینجا به نظرم توهمی وجود نداره. مگر اینکه حالا اون احساس هم کاملا به غلط در من به وجود اومده باشه.
البته اینها همش ذهنیات من راجع به این مساله هست و فکر می‌کنم هیچ ربط خاصی هم به فضا و فروض ذهنی شما نداره.



محمدرضا شعبانعلی در پاسخ:

طاهره. راجع بهش میشه زیاد نوشت. اما چون قصد دارم بعداً در کتاب پیچیدگی (اگر عمر و فرصت باقی بود) خیلی کامل بحث کنم، الان فقط اشاره‌وار بگم (فعلاً چون مبانی ریاضی و استدلالی نمی‌گم، همه چیز رو با قیدهای فکر می‌کنم و به نظر می‌رسه و شاید چنین باشد می‌نویسم):

فکر می‌کنم بسیاری از ما انسان‌ها، اثرپذیری خودمون از محیط رو کمتر از چیزی که واقعاً هست برآورد می‌کنیم. راجع به این تحقیق هم زیاده و احتمالاً خودت هم نمونه‌هایی رو دیده باشی. آدم‌ها راحت نمی‌پذیرن که جنس روکش صندلی که روی اون می‌شینن، بیشتر از کل برنامه‌ای که روی کاغذ برای مذاکره تنظیم می‌کنند، ممکنه در الگوی چانه زنی اونها نقش داشته باشه. همچنانکه نمی‌تونن بپذیرن جدول کلمات متقاطعی که صبح حل کردن، ممکنه بیشتر از تمام آموزش دوران کودکی‌ و زحمات والدینشون، روی قضاوتی که بعد از ظهر در مورد یک رابطه‌ی عاشقانه می‌کنند تاثیر داشته باشه (مثال زیاده. اما اینها رو گفتم چون پشتوانه ی تحقیقی داره).
پس «فکر می‌کنم» ما در این حوزه دچار نوعی خطای Underestimation هستیم.
از سوی دیگه، وقتی بحث به اثرگذاری می‌رسه ما دچار خطای معکوس می‌شیم: Overestimation
ما نمی‌تونیم راحت بپذیریم که نبودن ما در دنیا یا بودنمون، می‌تونست و می‌تونه هیچ تاثیر خاصی بر روند جهان نداشته باشه.
ما نمی‌تونیم راحت بپذیریم که تلاش‌هامون، خیلی وقت‌ها در محیط اجتماعی مستهلک می‌شن و می‌میرن و به فراموشی سپرده می‌شن.
ما نمی‌تونیم بپذیریم که خودمون که هیچ، اگر کل ملتمون هم از نقشه‌ی جغرافیای کهن جهان حذف می‌شد، شاید در افق چندهزارساله، آب از آب تکون نمی‌خورد. نه فقط ما، برای همه‌ی ملت‌ها این صادقه. هم‌چنانکه برای همه‌ی گونه‌های جانداران.
ما در کوتاه مدت، اثر می‌گذاریم و در بلندمدت، رد پایی کمتر از چیزی که فکر می‌کنیم از ما باقی می‌مونه.
سالهاست که من برای بچه‌هام، هر وقت در جمع خصوصی می‌نشنیم، این جمله‌ی «کل من علیها فان» رو تکرار می‌کنم. ما قراره نباشه. قراره حذف بشیم. اون چیزی که باقی می‌مونه همون «کل» هست که روی ما تاثیر می‌گذاره و تاثیری که ما روش می‌گذاریم بسیار بسیار جزئی است و در واقع نیست.
ما اتم‌های همون گاز داخل اتاقیم که فشار و دما و همه چیز رو به خودمون وابسته می‌دونیم.
اما با نبودنمون هیچ تغییری در فشار و دمای اتاق ایجاد نمیشه. اگر چه از فشار و دمای اتاق تاثیر می‌گیریم.
فکر می‌کنم به نوعی این همیشه رابطه‌ی جزء با کل هست و درک و پذیرش اون، بخشی از ضروریات درک موقعیت ما در دنیاست.

پی نوشت: فکر می‌کنم آدم در مسیر رشد و پختگی، اوایل فکر می‌کنه اثرگذار نیست. و واقعاً هم تلاش نمی‌کنه. میشه مفعول عالم.
بعدش کم کم فکر می‌کنه که خیلی اثرگذاره و همه چیز در اراده‌ی اونه. «فکر می‌کنه» شده فاعل عالم.
بعدش کم کم دوباره می‌فهمه که این خبرها نیست. اما این بار، با دفعه‌ی اول فرق داره. با تمام انرژی و توان تلاش می‌کنه. اما نه با ادعای فاعلیت. مثل همون مولکول که با تمام توانش می‌دوه و خودش رو به در و دیوار می‌زنه و می‌دونه که وظیفه‌اش هست این کار رو بکنه و البته می‌دونه که اگر هم نکنه، در بلندمدت، هیچ غباری بر دامن عالم نمی‌شینه.


دو سه روز قبل هم کامنتی زیر یکی دیگه از پست‌ها دیدم که برام خیلی آموزنده و جذاب بود. اجازه بدید، اون کامنت رو هم در ادامه‌ی همین نوشته بیارم و از قرار دادن مطلبی مجزا خودداری کنم. 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۰
msa
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۴
msa