دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

مرثیه‌ای بر پایان یک دوستی چهارساله

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ب.ظ

خودم هم انتظارش را نداشتم وقتی که آن جمله را از زبان‌ت می‌شنوم این‌ اندازه به هم بریزم. من بدم می‌آید از این‌که آدم‌های اطراف‌م گم و گور شوند. بدم می‌آید از کوچ کردن. بدم می‌آید از خداحافظی.

اما گویا این اقتضای این زندگی‌ست. "رفتن" به خون انسان آغشته شده. این را دیشب فهمیدم وقتی که توی مراسم فارغ‌التحصیلی هم‌کلاسی‌هایم را نگاه می‌کردم. می‌دیدم‌شان که چه‌طور مسیر زندگی‌هاشان از هم واگرا شده. همیشه با خودم می‌گفتم آدم‌هایم را کنار خودم نگاه خواهم داشت. خیلی به این موضوع اهمیت می‌دادم و بسیار کوشیدم تا هرگز کسی را قاطی آدم‌هایم نکنم که بدانم روزی ممکن است از هم خداحافظی کنیم. حالا اما می‌فهمم که روزی باید از پدر و مادرم هم خداحافظی کنم. نمی‌توان قاطی انسان‌ها نشد. باید توی این زندگی شنا کنی و ببینی از کجا سر در می‌آوری. باید منتظر بمانی و ببینی امواج این دریا تو را روی کدام ساحل جا خواهند گذاشت.

گاهی با خودم فکر می‌کنم که اگر خدا هم همین اندازه که من نسبت به آدم‌هایم احساس مسئولیت می‌کنم، نسبت به انسان‌هایش احساس مسئولیت می‌کرد، الآن وضع ما این نبود. اما باید بگذارم‌شان بروند؛ بروند پیِ زندگی‌شان.


ف عزیز! این مرثیه‌ای‌ست بر یک دوستی چهارساله. تو دوست ایده‌آل من نبودی. من هم دوست ایده‌آل تو نبودم. اما این دوستی یگانه بود. یگانه بود و بسیار پاک و خالصانه بود. حالا که تقدیر می‌خواهد مسیرهامان را جدا کند، مقاومت بی‌فایده است. می‌گذارم‌ت بروی. می‌گذارم‌ت بروی لعنتی! چهار بار دیگر توی زندگیم این‌طوری خداحافظی کنم، تمام می‌شوم.

ف عزیز به خاطر خدا پرواز کن. متوقف نشو. قانع نباش. کوتاه نیا. آرزوهایت را خوراک بده و بزرگ‌شان کن. چهار ضلع زندان انسان‌ها را بشناس و یکی یکی دیوارهاشان را بریز. "جامعه" و "تاریخ" و "طبیعت" و "خود" را پس بزن و به آغوش "عشق" پناه ببر. شیره‌ی این زندگی را بکش و برای عشق خرج‌ش کن.


چه‌طور می‌توانم بابت این چهار سال ازت تشکر کنم؟ با قلبی پر از دوستی و محبت به‌ت می‌گویم: ممنون‌م.



پی‌نوشت1: چه کسی می‌تواند ادعا کند که بیش‌تر می‌فهمد؟ هیچ‌کس. اما این نمی‌توانست باعث شود تا من حرف‌م را به‌ت نزنم. دوست نداشتم توی حرف‌هایم ملاحظه این موضوع را بکنم که حرف‌هایم چه اندازه خودخواهانه‌اند. شاید هم باشند اما راست‌ش این‌ها همان حرف‌هایی بود که آن شب بغضم را شکست و اجازه نداد باهات حرف بزنم.

پی‌نوشت2: بشنوید:

گذر از پیمان یزدانیان آلبوم کامل را می‌توانید این‌جا گوش کنید.


بداهه نوازی کمانچه و پیانو از حسام اینانلو و پیمان یزدانیان


نسخه‌ای طولانی‌تر از بداهه نوازی اینانلو و یزدانیان


شکنجه‌گر با صدای داریوش باتشکر از مهسا-

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۰۴
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی