دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

حالم بده. شاید دو سه روز اخیر برام بدترین روزای یکی دو سال اخیر بوده.

رماتیسمم در بدترین شرایط ممکنه. دکتر پرسید الآن چندتا قرص میخوری در روز و حالت اینجوریه؟ گفتم دو تا. گفت دو تا 25 میلی دیگه؟ گفتم نه دو تا 75 میلی. رنگش پرید. گفت باید دارواتو عوض کنم. گفت قبل از اینکه بتونم این داروای جدید رو برات بنویسم، باید بازم بری و یه سری آزمایش و عکس جدید برام بیاری. بازم آزمایشگاه. بازم اون سوزش مزخرف حین وارد کردن سوزن. بازم بی حالی و افتادن. بازم دستپاچگی نمونه گیر. حالم از خودم به هم میخوره. این آفت‌های مزخرف توی دهنم و این درد تکراری حین راه رفتن دیگه برام چندش آور شده.

و خرج بالای مریضیم که اعصابم رو خرد کرده. سی تی اسکن، آزمایش خون، پول ویزیت و داروهای گرون. دیگه تحملشو ندارم. گفتم خوبه یه پولی گیرم میاد، لااقل خودم خرج خودمو میدم. اما هنوز ازشون خبری نشده. قرار بود تا آخر این هفته، چه مثبت چه منفی بهم خبر بدن. این تماس نگرفتنشون بدترین اتفاق ممکنه.

با عزیززاده صحبت کردم که کارآموزی رو برم تو شرکتشون. بهم گفت بیا تو نمایشگاه و من معرفیت میکنم به فلانی. اما خودش توی نمایشگاه نبود و من تازه اونجا از برخورد همکاراش فهمیدم که عزیززاده اصن آدم مهمی نیست توی اون شرکت.

همیشه خودم رو سرزنش می‌کنم که چرا نرفتم تجربی. درسته که ازش بدم میاد اما لااقل صاحب خودم بودم. درسم که تموم میشد منت هیچ گوساله‌ای رو نمی‌کشیدم. یه مطب میزدم و خلاص. به گور بابای تمام دنیا هم میخندیدم. دستم به کارام نمیره. سه ساعته این مقاله رو گذاشتم جلوم، چار صفه بیشتر جلو نرفتم.

از روزی که اون جمله‌ی درست اما تلخ گلاسر رو خوندم (در حدی جمله‌ش تلخ بود که حتی دوس ندارم اینجا تکرارش کنم.) ، دیگه از کتابش بدم میاد. همون صفه‌ی 60-70 متوقف شدم.

مثه یه بادکنکم که نخ‌های محکمی نداره؛ هرلحظه ممکنه رها بشم. اگه بخوام با خودم رک و راست‌تر باشم، همین الانشم رها هستم. فکر نمی‌کنم دلم برای هیچ کسی جز خونوادم تنگ بشه. واقعن از هیچکی خوشم نمیاد و حقیقتن هیچ‌کسی رو دوس ندارم.

با هیچ‌کس روابط محکمی رو شکل ندادم. امروز که نیگا میکنم، میبینم هم اتاقیام که لااقل ده دوازده ساله که همو میشناسیم و با هم دوستیم، لااقل هف هش تا رابطه‌ی دوستی محکم‌تر از رابطه‌شون با من دارن. اون سه چار نفری هم که من دوست صمیمی‌شون محسوب می‌شم و ازشون خبر می‌گیرم و نگران‌شونم و هر وقت حال‌شون بد میشه میان پیش من، رابطه‌شون باهام کاملن یک طرفه‌س. یعنی امکان نداره که ازم خبر بگیرن یا نگرانم بشن یا اگه حالم بدشه برم پیششون که درد دل کنم. گاهی فکر می‌کنم این تنهایی خودخواسته بدترین اشتباه زندگیمه و گاهی هم فکر می‌کنم به‌ترین انتخاب زندگیمه، بسته به این‌که توی چه مودی باشم. اون روز که نگار با اون صمیمیت دوس‌داشتنی توی چشام نیگا کرد و گفت چه‌طوری سینا، خیلی به عمو مهرداد حسودی کردم. حتی این فکر به ذهنم رسید که حالا که عمو داره برای چند ماه میره خونه، سعی کنم با نگار رابطه بگیرم.

خنده‌ داره! منی که بزرگ‌ترین کشف زندگیم اینه که انسان جز برای کس دیگه‌ای نمی‌تونه زندگی کنه؛ منی که خیلی خوب فهمیدم که پوچی یک انسان رو چیزی جز رابطه نمی‌تونه پنهان کنه، از همه تنهاترم.  

احساس حماقت می‌کنم. از خودم بدم میاد. آس و پاس و بی پول با بدنی ضعیف و مریض در حالی که هیچ دوستی ندارم که بتونم باهاش چار کلمه حرف بزنم و  چیزی یا کاری توی زندگی‌م ندارم که ازش لذت ببرم و یه بغض متراکم توی گلوم. حالم بده غریبه!

اما می‌دونم که این زندگی قحبه چار روز بعد دوباره کاری میکنه که بخندم. کاریش نمیشه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۸
msa

کنکور

کنکور خوب بود. امیدوارم یک ماه بعد برای چند تست، احساس تاسف نکنم. با این حال دوست دارم به خودم با صدای بلند بگویم: آفرین!




کار

با مدیر عامل هم مصاحبه کردم. روز قبل از کنکور بود، خوابم می‌آمد و حوصله نداشتم. خوب پیش نرفت. خیلی آن‌جا را دوست دارم. داشتم به فرزانه می‌گفتم که با خدا معامله کردم؛ تهران را با امیرکبیر+ پرمان طاق زدم؛ تازه باقی هم حاضرم بدهم. اما با مرور آن مصاحبه‌ای که انجام دادم، خودم فکر می‌کنم احتمال کمی دارد که من را قاپ بزنند! امیدوارم زودتر بهم جواب بدهند تا بتوانم در مورد کارآموزی هم تصمیم بگیرم.



ترجمه

به مهسا گفتم پایه‌ام! کمی دروغ گفتم! البته آن موقع فکر می‌کردم که خیلی بیش‌تر از این‌ها وقت داشته باشم. اما حالا می‌بینم که بعد از سه چهار روز تازه ساعت یک نصفه شب آن هم با استرس امتحان فردا توانسته‌ام یکی دو ساعت وقتِ با کیفیت آزاد کنم که کمی بنویسم. بدی ماجرا این است که فکر می‌کنم لااقل تا پایان خرداد وضع همین است. و بدتر این‌که اگر احیانن از پرمان باهام تماس بگیرند، توی تابستان وضع از این هم بدتر می‌شود. اما به هر قیمتی نمی‌خواهم جا بزنم. اگر داری این‌ها را می‌خوانی عاجزانه ازت می‌خواهم کتاب را عوض کنی تا شروع کنیم!



شعبانعلی

دل‌م می‌خواست در مورد این موجود هم چیزی بنویسم. دوست ندارم قبول کنم که با هدف گرده افشانی این کار را کرده اما نمی‌توانم بپذیرم که وقتی مرتبن تکرار می‌کرد که ساختن وبلاگ و وبسایت شخصی به‌ترین توصیه‌ای‌ست که می‌تواند به دوستان‌ش بکند، این موضوع را توی ذهن نداشته که با این توصیه‌اش عملن قسمت خوبی از فضای مطالب فارسیِ خوبِ روی وب را مال خودش می‌کند. این روزها خیلی از کلمات و عنوان کتاب‌ها هستند که اگر در گوگل سرچ کنی، به سایتی هدایت می‌شوی که سبک نوشتن‌ش آشناست و اسکرول داون که می‌کنی، می‌بینی که بله! محمدرضا شعبانعلی اولین لینک است. خیلی زیاد تحسین‌ت می‌کنم اما کمی هم ازت بدم می‌آید.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۷
msa

هربار که چیزی ازت می‌شنوم بیش‌تر از پیش به علاقه‌ام بهت افزوده می‌شود. طره‌ی عزیز خیلی زیادی دوست داشتنی هستی! همین!

اما شاید بد نباشد که بدانی من مدت‌ها پیش گستاخی‌م را به بهای آرامش از دست داده‌ام. اگر دوست داشتی، خودت کاری کن.


 

پی‌نوشت1: این‌جا را می‌خوانی، نه؟

پی‌نوشت2: سینای وقیح.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۵
msa

پیش‌نوشت: از خواندنش پشیمان خواهید شد!


1.ببین سینا لطفن متمرکز شو روی کنکورت. میدانی که چرا این‌ها را اینجا می‌نویسم؛ می‌نویسم تا اگر این 8-9 روز را از دست دادی، هربار که این مطلب را می‌بینی به خودت فحش دهی! اوکی! من هم خوشحال شدم؛ خبر خوشحال کننده‌ای بود. امیدوارم بهش برسی اما بگذار بهت بگویم که احتمال اوکی شدن آن موضوع هنوز هم کمتر از 80 درصد است و حتی اگر اوکی هم بشود، باز هم جبران کننده باختت توی کنکور نخواهد بود. میدانی چرا اینقدر سرزنشت میکنم؟ چون تا شریف تنها یک قدم فاصله داری؛ میدانم و میدانی که تابستان را خیلی خوب خوانده ای و اگرچه بعد از عید کمی ریدی، ولی واقعن هنوز هم شریف دست یافتنی‌ست. راستی هیچ‌کس شریف مستقیم نشد! بجنگ لطفن! همین!


2.درباره‌ی این پوستر مسخره و ارتباطش با داعش و یک سری مزخرفات دیگر، کلی حرف دارم که روزی 10 بار توی سرم رژه می‌روند. عجالتن نمی‌خواهم زحمت نوشتن آن حرف‌ها را به خودم بدهم. پس برای خلاص شدن از شرشان، این‌عکس ها را این‌جا می‌گذارم. شاید کارگر افتد. (عنوان سخنرانی علی تندروترین مسلمان بوده!) بهش که فکر می‌کنم حرص‌م می‌گیرد.

علی تندروترین مسلمانعلی تندروترین مسلمان2



3.می‌خواستم درباره نیما بنویسم و بنویسم که چرا ازش بدم می‌آید و پست اینستاگرامش درباره من و ... . قول می‌دهم بنویسم. پس از مغزم خواهش می‌کنم فعلن این مساله را هم دیلیت کند. (دیلیت نه شیف و دیلیت)


4.می‌خواستم به سارا و پارسا هم نامه‌هایی بنویسم که این هم بماند برای بعد.


5.درباره‌ی طره هم قول می‌دهم به خودم فشار بیاورم و یک خزعبلاتی بنویسم!


6. امشب هم می‌روم اودیسه را ببینم. قول می‌دهم درباره آن هم بنویسم.


7. دسکتاپم را هم امشب تمیز خواهم کرد. قول!


پی‌نوشت: آخیش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۹
msa