دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

چه میدونم بابا

شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۸ ب.ظ
بدون هیچ آمادگی ذهنی ای ویرایشگر بیان رو باز کردم. هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم. دلتنگم. خیلی دلتنگم. حوصله هیچ کاری رو ندارم. نباید میذاشتم که اینقدر تنها بشم. هزار بار به این نتیجه رسیدم. هزار بار بابتش خودم رو سرزنش کردم. هزار بار. هزار بار.
پارسا و سارا رو از اعماق قلبم دوست دارم. به پدر و مادرم هم با تمام وجودم عشق میورزم. سعی میکنم خیلی زیاد مراقب دوستام باشم و همیشه سعی کردم از ظرفیت هاشون استفاده کنم. لاکن گاهی دلم یکی دیگه رو میخواد. قبلن هم گفتم: بلد نیستم زندگی کنم. ریدم بابا.
خاک بر سرت سینا. اه اه. چه قدر بی عرضه ای تو.
کاش لااقل پا میشدی میرفتی یه دوری میزدی. خاک بر اون سرت.
من با این وضعیت نباید اپلای کنم. تاکید میکنم، نباید اپلای کنم. میمیرم قطعن. 
پاشم برم خوابگاه پیش کامیار.
موافقین ۰ مخالفین ۱ ۹۶/۰۱/۱۲
msa

نظرات  (۳)

سلام
اتفاقأ من هم همچین حس هایی بهم یه وقتایی دست میده ، یعنی زور زوری راه میرم ولی دوست دارم بیرون برم اما حالش نیست
مثل دیروز خواهرم اینا زنگ زدند برم پارک دوست داشتم برم اما حسش نبود
خیلی حس بدی

پاسخ:
بیرون رفتن، فقط با ماشین جان شما :))

تنهایی سخته

خیلی خیلی سخته

اما توم با خودت مهربون تر باش بابا😂

باید آدم مناسبش باشه که بتونه تنهایی تو پر کنه، وگرنه نبودنش از بودنش بهتره

تو ک صبوری،

ولی بازم صبور تر باش

پاسخ:
در این مورد زیاد حرف زدیم. من یه مشکلات و محدودیت هایی دارم که ناچارم میکنه که این وضعیت رو حفظ کنم. قبلن هم در موردشون صحبت کردیم. لاکن به صورت پریودیک هر چند وقت یک بار این احساس بی عرضه گی میاد سراغم. چیزی نیست و با گذشت زمان حل میشه. :)
۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۶ محمد مهدی جزینی
یاد یکی از پیشنهادای شبعونعلی (خخخ) افتادم. میگفت بپر تو کوچه شیر بخر به گربه ها شیر بده حالتو خوب میکنه :))
البته این خوب کردن حالت در واقع استامینوفنه ها
بنده با یکی از اینایی که دوران "عجیجم" و "خوجگل" گفتنشو داره سپری میکنه صحبت کردم، ایشون میفرمود که توی این دوران هم همه چیز بستگی به خودت داره... یعنی اگه حالت خوب نباشه، این "جیگمل" گفتنا تا دو سه هفته دووم میاره و بعدش که خوب خوب از لحاظ عاطفی ارضا شدی میشی گاو نه من شیر ده ! یعنی قِر و فِر ت شروع میشه!
از این بابته که من به شما توصیه میکنم به این جمله حکیمانه خودت دوباره بشینی فک کنی :
"یه کم از فضای هیجان انگیز دور باش بچسب به کار و درس"
تَکرار می کنم :
"از فضای هیجان انگیز دور باش بچسب به کار و درس"

بعدم خودت میدونی این خزعبلاتت زودگذره ! اگه بی عرضه بودی الان وضع تحصیلیت اینجوری نبود، زندگی مستقل هم نداشتی !

دوباره تَکرار کنم یا یادت موند ؟!
پاسخ:
مرسی مهدی جان که به فکرم بودی و برام کامنت گذاشتی. خوب می‌دونی که من چه‌قدر از موقعیت‌های هیجان انگیز فراری‌م. لاکن آدم دل‌ش می‌گیره خب. دل‌ش می‌گیره وقتی از پیدا کردن طره ناامید می‌شه. طره‌ها... طره... :)) وگرنه از اینایی که دوست شما داره باهاش روزگار می‌گذرونه، از در و دیوار ریخته. خیلی خیلی بهتر از اونا هم گیر میاد. لاکن اونی که "خاک پایش طوطیای چشم ماست"، خیلی دور به نظر می‌رسه. تو رو نمی‌دونم ولی من همیشه قسمتی از انگیزه‌هام برای تلاش کردن، برای این‌که زندگی بهتری داشته باشم، ناشی از تصویرسازی‌هایی بوده که در مورد زندگی دو نفره‌ی آینده‌م داشتم. این‌که به این نتیجه برسم که ممکنه نتونم پیداش کنم (که نتیجه‌ی غلطیه احتمالن!) دردناکه.
راست‌ش مهدی من فکر می‌کنم ماها توی این سن و سال باید لااقل ماهی دو تومن حقوق داشته باشیم. همین‌طور باید کسی رو داشته باشیم که بتونیم توی یکی دو سال آینده باهاش ازدواج کنیم. و اگه نداریم و نمی‌تونیم که داشته باشیم، ناشی از بی‌عرضه‌گی‌مونه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی