دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

سکوت

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ

دلتنگم. دلم می‌خواهد مثل آن راهب بودایی بروم وسط میدان شهر یا حتی وسط یک بیابان خالی از سکنه و خودم را آتش بزنم. دوست دارم باشم! فکر می‌کنم که نیستم. انگار که چیزی کم است!


خودسوزی راهب بودایی


"سکوت سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق‌های نهان و شگفتی‌های بر زبان نیامده"

 


پی‌نوشت: نه این‌که گمان کنی نمی‌خواهم بنویسم، نه! صرفن حرفی برای زدن ندارم. دارم‌ها! اما نمی‌شود نوشت‌شان.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۳۰
msa

نظرات  (۱)

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی