دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

یک تجدید نظر

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ب.ظ

دارم شهرام ناظری گوش می‌کنم. به قیافه‌اش نگاه می‌کنم که خودش را روی سه‌تارش جمع کرده. تعجب می‌کنم که این مرد تنومند با این همه سیبیل و یال و کوپال و ابهت و غروری که از چشمان‌ش می‌ریزد، واقعن برای جنس زن این‌طور می‌خواند؟!

زن! این موجود ضعیف و سطحی و میان‌تهی! بله! تک و توک زنانی هم هستند که ضعیف و سطحی و میان‌تهی نیستند اما آخر این شیوه‌ی اغوا کردن آن دسته از زن‌ها نیست، هست؟!


یادم هست چند سال پیش که داشتم اولین نامه را به طره می‌نوشتم، مرتب با خودم تکرار می‌کردم که سینا نباید این لحظات را از یاد ببری! یادم هست که لابه‌لای کتاب‌های شریعتی که آن روزها به شدت تحت تاثیرش بودم (هنوز هم هستم البته!) دنبال دیدگاهش نسبت به عشق می‌گشتم و هر بار که دست خالی بر می‌گشتم، توی دل‌م نفرین‌ش می‌کردم.


با وجود این‌که تمام جزئیات آن حال و هوای نامه‌های اول به طره را ثبت کرده‌ام و حتا بدون خواندن‌شان می‌توانم تمام آن جزئیات را توی سرم مرور کنم، اما حالا شریعتی را تحسین می‌کنم! عشق به جنس زن آن‌چیزی نیست که ارزش به خود پیچیدن را داشته باشد. و فکر می‌کنم لااقل تو می‌دانی که من الآن از موضع قدرت صحبت نمی‌کنم. (اگر نمی‌دانی، کافیست دو مطلب پایین‌تر را بخوانی.) زن را می‌توان تحسین کرد؛ می‌توان دوست‌ش داشت؛ می‌توان به‌ش احساس نیاز کرد؛ اما نمی‌توان عاشق‌ش بود! اساسن بحث زن و مرد نیست؛ به طور کلی نمی‌شود بشر را شناخت و به‌ش عشق ورزید.

موافقین ۰ مخالفین ۲ ۹۵/۰۴/۱۰
msa

نظرات  (۱)

هر چیزی یه روند طبیعی داره که نمیتونی یکی دو مرحله ش رو پرش کنی...
بپذیر

پاسخ:
درسته. تلخه اما درسته. (اصلی‌ترین نشانه برای درست بودنش هم همین تلخ بودنشه.) یه بار داشتم با یکی در مورد این‌که توی زندگیم توی یه زمینه‌ای روند درست و منطقی رو طی نکردم و با این‌که الآن می‌دونم روش درست چیه اما چون اون روند طی نشده، نمی‌تونم از پس‌ش بر بیام، صحبت می‌کردم؛ سخت بود! مکالمه‌ی دردناکی بود.

علاوه بر این دوست دارم به بهانه‌ی جواب دادن به کامنت تو، یه چیز دیگه هم بگم. و اون این‌که خیلی از متن‌های این بلاگ مربوط به لحظاتیه که من دچار یه احساس خاص شدم و لزومن دیدگاه من توی کل زندگیم نیست و ممکنه چند روز بعد خودم قبولشون نداشته باشم. برای همین هیچ‌وقت ادعا ندارم که می‌تونم از این نوشته‌ها دفاع کنم. چون اساسن این نوشته‌ها بیش‌تر از این‌که علمی و ناشی از مطالعه باشن، ادبی (مثلن!) و ناشی از احساسات زودگذرن. شاید سر فرصت یه مرام‌نامه‌ای چیزی برای این وبلاگ بنویسم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی