یک تجدید نظر
دارم شهرام ناظری گوش میکنم. به قیافهاش نگاه میکنم که خودش را روی سهتارش جمع کرده. تعجب میکنم که این مرد تنومند با این همه سیبیل و یال و کوپال و ابهت و غروری که از چشمانش میریزد، واقعن برای جنس زن اینطور میخواند؟!
زن! این موجود ضعیف و سطحی و میانتهی! بله! تک و توک زنانی هم هستند که ضعیف
و سطحی و میانتهی نیستند اما آخر این شیوهی اغوا کردن آن دسته از زنها نیست،
هست؟!
یادم هست چند سال پیش که داشتم اولین نامه را به طره مینوشتم، مرتب با خودم
تکرار میکردم که سینا نباید این لحظات را از یاد ببری! یادم هست که لابهلای کتابهای
شریعتی که آن روزها به شدت تحت تاثیرش بودم (هنوز هم هستم البته!) دنبال دیدگاهش
نسبت به عشق میگشتم و هر بار که دست خالی بر میگشتم، توی دلم نفرینش میکردم.
با وجود اینکه تمام جزئیات آن حال و هوای نامههای اول به طره را ثبت کردهام و حتا بدون خواندنشان میتوانم تمام آن جزئیات را توی سرم مرور کنم، اما حالا شریعتی را تحسین میکنم! عشق به جنس زن آنچیزی نیست که ارزش به خود پیچیدن را داشته باشد. و فکر میکنم لااقل تو میدانی که من الآن از موضع قدرت صحبت نمیکنم. (اگر نمیدانی، کافیست دو مطلب پایینتر را بخوانی.) زن را میتوان تحسین کرد؛ میتوان دوستش داشت؛ میتوان بهش احساس نیاز کرد؛ اما نمیتوان عاشقش بود! اساسن بحث زن و مرد نیست؛ به طور کلی نمیشود بشر را شناخت و بهش عشق ورزید.
بپذیر