دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

هر بار که یکی از آهنگای "یو کات هر هیر(مک رای)"، "اندلس سانگ (آرون)" و "تیست آو بلاد (آرشیو)" رو پلی می‌کنم، باز طعم گس کالیگولا زیر زبونم تازه می‌شه. چه‌قدر راضی‌م از بیگ دیتا و ماشین لرنینگ که وقتی توی ساند کلاود یکی از این آهنگا رو پلی می‌کنی، با فاصله یکی دو آهنگ اون دوتای دیگه هم پلی میشن؛ راضی‌م نه به خاطر این‌که حوصله ندارم آهنگا رو سرچ کنم، بلکه به خاطر این‌که هر بار که می‌بینم هنوز این آهنگای گمنام پشت سر همن، می‌فهمم هنوزم کسایی هستن که این آهنگای گمنام رو پشت سر هم سرچ می‌کنن و به ساند کلاود می‌فهمونن که این آهنگا باید پشت سر هم بمونه! راضی‌م از این‌که افراد دیگه‌ای هستن که در کنار من خاطره‌ی اون شب مرموز و تلخ رو با خودشون حمل می‌کنن... هنوز اشک توی چشم صابر ابر و بازی ... نه صابر بازی نمی‌کرد... آه! چه طعم تلخی ته زبونمه!


بعد از این‌که سه چهار ساعت تموم در مورد یه همایش دو ساعته که توی نقطه‌ای از این کره‌ی آبی رنگ توی روز و ساعت به خصوصی حدود شش سال پیش اتفاق افتاده‌بود، صحبت کردیم، بهم گفت چه خوبه که تو هم توی همون سالن بودی و الآن می‌تونم باهات در موردش صحبت کنم، اگر نه چه سخت بود تحمل فشار به یادآوردن اون همه جزئیات به تنهایی!  و من هر وفت یکی از اون سه آهنگ رو پلی می‌کنم درست همین احساس رو دارم.


یکی از اصلی‌ترین دلایلی که تئاتر این‌قدر به دل‌م میشینه (برعکس سینما) اینه که تئاتر مجازی از زندگیه؛ عمرش کوتاهه، تکرار نمیشه، عقب جلو نمیره و بعد از دوره‌ی اجرا نابود میشه! فراموش میشه! انگار که هیچ‌وقت نبوده... چه خوبه که غنی‌زاده توی اون اجرای باشکوه‌ش بارها و بارها این/اون آهنگ‌ها رو پلی کرد...


بیا زندگی‌مون شبیه کالیگولا باشه! باشکوه! زیبا! عمیق و متفاوت! تا بعد از مرگمون لااقل برای مدت کوتاهی توی خاطره‌های ذهن‌ها بقیه‌ی انسان‌های فانی بمونیم نه مثل دایی بیچاره‌م که موقع مرگ‌ش کسی خاطره‌ای ازش نداشت تا شیونی براش بکنه و اشکی براش بریزه! مجهول، خفه، سطحی و بی ارزش مرد!


این‌جا تالاریه که همه توش اجرا میکنن ولی فقط یه اجرا اجرای ناظری و چکنواریان میشه. این‌جا بومیه که همه روش نقاشی می‌کشن ولی فقط یکی‌شون "جیغ" میشه. این‌جا دانشگاهیه که همه توش اتاق دارن و مشغول تحقیقاتن ولی فقط یکی از اون تحقیقات فیلدز می‌گیره. این‌جا خیابونیه که همه عابراش دارن گداها رو کمک می‌کنن اما فقط یکی از اون عابرا شاروین میشه. اینجا...

درسته که ناظری و مونش و میرزاخانی و میمندی نژاد هم می‌میرن و نابود می‌شن ولی کیه که لحظه‌ای بین اون مرگ‌ها و مرگی معمولی تردید کنه؟!

بیا چنان بزرگ و درخشان زندگی کنیم تا افراد دیگه‌ای حاضر بشن فشار سنگینِ نبودن‌مون رو تحمل کنن! چنین، خودخواهانه زیستنم، آرزوست!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۲۰
msa

نظرات  (۱)

:)
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی