دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

کاش خدا انسان بود!

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ

ما قریب به هفت میلیارد نفریم. برای شش میلیارد و نهصد و نود و نه هزار و نهصد نفر به دلایل مختلف، مسئله ی عشق تو مطرح نیست. ده تایمان عاشق توایم و الباقی احمق اند!
هر کدام نه تای دیگر را میشناسیم، اما هیچکس این را افشا نمی کند. هیچکس افشا نمی کند که می خواهدت. هر کس به خون دیگری تشنه!
شبی خواب دیدم دستانم را در حالی که در گیسوان پریشانت فرو رفته بود. و میدیدم اشک شوقی که از چشمانم و از چشمانت جاری شده بود. کمی که گذشت دیدم ریزش نرم اشکت به گریه بدل شد. بعد ناگهان برخاستی و در حالی که گوشه های لباس نارنجی رنگت را گرفته بودی، دویدی سمت درب و من ناگهان از خواب برخاستم در حالی که قطرات عرق از پیشانی ام می چکید.
همین که هراسان برخاستم دیدم او را که دشنه به دست داخل می شد و با شنیدن صدای نفس نفس زدن من گریخت. من شناختمش اما به روی خودم نیاوردم.


نمی دانم باید چه کنم! نه! می دانم اما می ترسم. باید خودم را بکشم. باید خودم را بکشم و رقابت را سبک تر کنم. من خودم را خواهم کشت نه برای این که نمی توانم تو را به دست بیاورم، خودم را خواهم کشت زیرا که می خواهم نشان دهم به خدا انسانیتم را. و اگر این کار را نکنم، فرق من با او در چیست؟!


من خودم را کشتم... ! رقابت سبک شد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۲۴
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی