دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

آرزو!

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ق.ظ

خدا میداند اگر هراسِ زندگی کسالت آورِ پس از مرگ ، آخرت، نبود ؛ اگر پوچ گرا بودم، تا کنون هزار بار خودکشی کرده بودم.
که برای من زندگی در این دنیای کثیف جز درد و رنج نیست.
بعضی وقت ها به سرم می زند بروم تمام کارهایی را که برای خودم خط قرمز میدیدم انجام دهم و بعدش خود کشی کنم. بروم سر کلاس ماژیک را بردارم فرو کنم در حلق استاد. کتاب های مقدس را پاره کنم. یک میله آهنی بر دارم و لپ تاپم را خرد کنم. درون خیابان راه بیافتم و هر چه فحش و بد و بیراه به خاطر دارم نثار مردم کنم. راه بفتم درون خیابان و هر که دمِ دستم می افتد را لگد مال کنم. کتاب های شریعتی را بسوزانم. همینطور این پوسترش را که رو به روی تختم چسبانده ام. با آن لبخند مزخرفش.  این کارها را دوست دارم انجام دهم نه از این جهت که دوستشان دارم. دوست دارم انجامشان بدهم، تنها چون برای انجام دادنشان منع شده بودم. بعد تمام پول هایم را بدهم، دربست بگیرم برای وسط جنگلی در شمال. بعد بروم روی قله ی یکی از کوه های جنگل، منتظر بمانم تا صاعقه بزند. صاعقه بزند و از بدنم تنها پودر سیاهی باقی بماند و از روحم هیچ! و از روحم هیچ! تمام شوم. تمام شوم و به تاریخ بپیوندم. دیگر قوه ی تفکر نداشته باشم. نتوانم به گذشته و آینده فکر کنم. هیچ شوم. میفهمی؟ هیچ! عدم! نیستی! نابودی! و من یک عمر است که این کلمات را می ستایم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۲۳
msa

نظرات  (۱)

۲۹ مهر ۹۲ ، ۰۱:۰۹ آزاد (شاید انسان)
چه بد است که انسان فقط زنده باشد و "زندگی" نکند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی