دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

خاطره! نمره نگارنده به مطلب : 5 از 10

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ب.ظ

هرازگاهی می نویسم اما این بار با همیشه فرق دارد. این بار نه میخواهم دغدغه های فلسفی ام را مطرح کنم نه به موضوعات سیاسی بپردازم و نه خزعبلات ذهنم را به خواننده بیچاره بخورانم. این بار می خواهم یک خاطره بنویسم . فقط یک خاطره معمولی. لذا از خواننده ی محترم عاجزانه می خواهم جاهایی از نوشته ام را که خیلی خصوصی به نظر می رسد بعد از خواندن از ذهنش شیفت و دلیت کند! این را حتی از خودم وقتی شش هفت سال دیگر این مطلب را می خوانم می خواهم. چون می دانم شش هفت سال بعد من دیگر آن سینایی نیستم که امروز هستم بنابراین خواندن بخش هایی از این نوشته برای خودِ شش هفت سال بعدم هم فضولی محسوب می شود.
راستش می خواستم این ها را دیشب بنویسم اما نشد. امروز روز دومیست که در خوابگاه جدیدمان هستیم من حالا در میان یک بازه ی زمانی قرار گرفته ام بازه ای که می دانم از نوزده سال پیش شروع شد و نمی دانم پایانش کجاست. در میانه ی این بازه ایستاده ام و به گذشته می نگرم و آینده را تصور می کنم در حالی که نمی دانم ثانیه ی بعد زنده هستم یا نه! و در عین حال مطمئن نیستم از اینکه چند ثانیه پیش خلق نشده باشم در حالی که یک لپ تاپ روی پاهایم قرار دارد و من در حال تایپ هستم و حافظه ای پر شده دارم که باعث می شود تصور کنم که نوزده سال است که آفریده شده ام.
داشتم می گفتم دیروز به این اتاق آمدیم یا حداقل در حافظه ام اینطور نوشته شده! اتاق را می توانید یک اتاق چهار متر در هشت متر تصور کنید که در طبقه هشتم یک ساختمان در نزدیکی میدان ولیعصر تهران قرار دارد. وقتی از در وارد میشوی یک پنجره در عرض اتاق درست رو به روی ورودی قرار دارد. زیر پنجره یک فن کوئل سبز رنگ ... چه می گویم ؟! چه اهمیت دارد که اتاق ما چه شکلی است یا فن کوئل اش چه رنگی است؟! اصلا" یک عکس از اتاق میگیرم و روی بلاگ قرار میدهم بعدا"! تنها یک چیز در مورد این اتاق مهم است که باید بدانید. از پنجره ی این اتاق تنها می توان غروب آفتاب را دید. میفهمی؟ تنها غروب! فکر می کنم این یک نشانه است. نمی دانم شاید هم چیز خاصی نباشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۱۵
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی