امروز برای بار دوم کتاب کوچک عرفان را خواندم. با اسم کوچک صدایش میزنم چون او هم یک آشناست، چون او هم یک همدرد است. ببین که چهقدر زیبا میگوید:
"دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد؛ و آن تیشه هزارسال است که در شکاف کوه افتاده است.
مردم میآیند و میروند ولی کسی سراغ آن تیشه را نمیگیرد. دیگر کسی نقشی بر این سینهی سخت و ستبر نمیکند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون، عفریت فرهادکش نشسته است. هر روز پایین میآید و در گوشت نجوا میکند که شیرین دوستت ندارد؛ و جهان تلخ میشود. تو اما باور نکن. عفریت فرهادکش دروغ میگوید. زیرا که تا عشق هست، شیرین هست.
عشق اما گاهی سخت میشود، آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن برمیآید. روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه میتوان ردی از عشق گذاشت؛ وگرنه هیچکس باور نمیکند که این بیستون فرهادی داشت..
ما فرهادیم و دیگران به ما میخندند. ما فرهادیم و میخواهیم بر صخرههای این دنیا، جویی از شیر و عسل بکشیم؛ از ملکوت تا مغاک. عشق، شیر و عشق، شکر؛ عشق، قند و عشق، عسل؛ شیر و شکر و قند و عسلِ عشق، نه در دست شیرین که در دست خسرو است. خسرو ما اما خداوند است.
ما به عشق این خسرو است که در بیستون ماندهایم.
ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشهی هرچه سنگ و صخره میزنیم.
ما به عشق این خسرو... وگرنه شیرین بهانه است.
ما میرقصیم و بیستون میرقصد.
ما میخندیم و بیستون میخندد. بگذار دیگران هم به ما بخندند. آنها که نمیدانند خسرو ما چهقدر شیرین است!"
اما نمیفهممش! نمیفهممتان! ای نگارندگان "مثنوی" و "هبوط" و "من هشتمین آن هفت نفرم"، نمیفهممتان! چهطور میتوانید به خدا عشق بورزید؟!
چگونه میتوانید عاشق کسی باشید که ضعفی ندارد؟!
چگونه میتوانید عاشق کسی باشید که هزاران عاشق دارد؟! مگر نه این است که عاشق معشوق را تنها برای خودش میخواهد و حضور دیگری را تاب نمیتواند آورد؟!
چهطور او را از اعماق جانتان ستایش میکنید در حالی که هیچ دلیل عقلی محکمی دال بر وجودش ندارید؟!
و به چه روشی او را دوست میدارید در حالی که درد از دیوار جهانش بالا میرود؟!
آه که اگر رمز موفقیتتان را بیابم زندگی برایم چه سهل و شیرین میشود... برای آنکس که همهی معشوقها را تهی مییابد و همهی لذتها را پوچ، به خدا رسیدن چه موهبت عظیمی تواند بود...
چهقدر عظمت دارد آن لحظه که در آن علی فریاد شکر برمیآورد که خداوندا شکرت که هم مذهبیون طردم کردند و هم روشنفکران دشنمامم دادند و از آنجا فهمیدم که خالصم؛ که اخلاص دارم؛ که انگیزهام تنها تویی و تنها تو؛ آن لحظه که فریاد برمیآورد: خدایا شکرت که دین برایم نام و نان نیاورد!
و چهکسی میتواند ادعا کند که بیشتر از خالق "هبوط" و خالق "کویر" زندگی را فهمیده و خود را شناخته؟! قطعن من اشتباه میکنم و راه همانیست که شما پیمودهاید! تا کِی به راه راست هدایت شوم...!
در این فاصله اما، تمام افتخارم این است که مشتری بهشت نبودهام. که به قول علی خدا عاشقِ عارف میخواهد نه مشتری بهشت!