دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

چند دقیقه فکر کرد. بعد گفت: "یه پایان‌نامه دکتری هست، درباره امنیت اطلاعات...". بعد شروع کرد به گشتن توی قفسه‌ی نسبتن نامرتبش. دو سه دقیقه به گشتن ادامه داد و وقتی از پیدا کردنش نا امید شد، چند دقیقه ایستاد و سکوت کرد. گفتم: " اگه فکر می‌کنید این‌طوری بهتره، می‌تونم بعد کلاس خدمت برسم." گفت: "نه تا اون موقع ذهن‌م منحرف میشه." گوشی‌ش رو در آورد و چیزی رو سرچ کرد. مقاله اخیرشون رو برام باز کرد و کمی توضیح داد و این‌طوری شد که زمینه‌ی کاری ارشد من تعیین شد. دوست‌ش دارم. در نگاه اول موضوع جذابی به نظر میاد اگرچه خیلی از اپلیکیشن فاصله داره اما زیباس و همین کافیه. داشتم فکر می‌کردم مثلن اگه اون پایان‌نامه رو پیدا می‌کرد و من می‌رفتم توی امنیت، چه‌قدر ممکن بود زندگی‌م عوض بشه. مثلن با احتمال خوبی ممکنه همین تغییر موضوع توی اپلای کردن و نکردن‌م اثر بذاره، توی این‌که کجا برم حتا.


و این‌که برم یا نرم، یا کجا برم، اثرش رو توی تمام ادامه‌ی زندگی من نشون میده. حتا خیلی خیلی ممکنه توی ازدواج‌م (که لااقل در حال حاضر  برام مهم‌ترین تصمیم زندگیمه) موثر باشه. توی مرگم حتا. توی افرادی که در ادامه باهاشون سر و کار خواهم داشت. توی تصادفی که ممکنه بیست سال بعد توی فلان اتوبان بکنم یا نکنم (توی این مورد آخر تاثیر نداره انصافن. صرفن چون مثالیه که دوستش دارم، گفتم‌ش. بیست سال بعد خیلی بعیده که همچنان انسان‌ها پشت فرمون بشینن.). خلاصه که زندگی به نظر کشکی میرسه. لااقل رندوم‌نس خیلی بالایی داره. البته این‌جا نباید قانون اعداد بزرگ، قضیه‌ی حد مرکزی و قضیه‌ی ای ایی پی رو یادمون بره. در عین این‌که قبول دارم رندوم‌نس توی زندگی تک تک ما بالاس و یه اتفاق خیلی ساده می‌تونه مختصات ما رو توی این‌ دنیا کیلومترها و سال‌ها و در مواردی قرن‌ها جابه‌جا کنه، اما می‌شه ادعا کرد که تعداد متغیرهای تصادفی توی کل این دنیا به حدی زیاد هست که قضایای بالا براش صادق باشه و رفتار من نوعی تغییر محسوسی توی کل هستی ایجاد نمی‌کنه (بالاخره فهمیدم چرا این همه زیادیم خدا :-چشمک). من حداکثر می‌تونم با پارامترهای اطراف خودم بازی کنم، اما این جهان و این هستی به رفتار من اهمیتی نمیده و مسیر خودش رو میره. خیلی زیباس! در عین این‌که بسیار بسیار موثریم، در عین حال هیچ گهی هم نیستیم. خیلی زیباس! من هرچه قدر هم توی مختصات خودم ورجه وروجه بکنم و حتا اگه بتونم حسابی جا به جا بشم، در نهایت نمیتونم تغییری توی وضعیت این کلونی ایجاد کنم.

یه جورایی انگار لاجرم باید همینی باشیم که هستیم. این در مورد همه‌ی انسان‌ها صادقه به نظر من. ممکنه توی ذهنتون بشینه که اوکی، میزان اثرگذاریه ما محدوده، ولی آیا این در مورد همه صادقه؟ مثلن در مورد ترامپ؟ انیشتین؟ سقراط؟ آیا دنیایی که ترامپ رو توی خودش نداشت، با دنیایی که اونو داره یکیه؟


بله صادقه. دنیا نمی‌تونست ترامپ رو نداشته باشه. دنیا باید ترامپ رو می‌داشت. به قولی جهان آبستنِ ترامپ بود. حالا گیریم چهارسال یا چهل سال یا چهارصد سال این‌ور اون‌ور (اگه قبول ندارید، بخونید). اگه کمی عقب‌تر بریم و غرق این افق دید محدودمون نشیم، می‌بینیم که "فرد" واقعن اثرگذار نیست. عزیزان من! عزیزان من! سرتونو روی پاهام بذارید. بذارید توی موهاتون دست بکشم و خیلی آروم زمزمه کنم که: "زیستن ما مثل افتادن برگی از شاخه‌ی یک درخت، توی یک دره‌ی سرشار از سکوت و آرامش، پوچ و بی‌اثره."


دونستن اینا و هضم کردن‌شون، طوری که با گوشت و پوست و استخونمون قاطی بشن، برعکس اون چیزی که ممکنه در نگاه اول به نظر برسه، انسان رو از خمودگی و تنبلی و تن‌پروری و لذت‌طلبی رها می‌کنه؛ البته انسان معناسازِ خودخواهِ لج‌باز رو.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۲۹
msa

راستش را بخواهید وقتی موقع خرید غذا از سایت زودفود، تبلیغات اسنپ را دیدم، فکر نمیکردم حدود یک و نیم سال بعد روزی را ببینم که این کسب و کار تخیلی اینقدر خوب جا افتاده باشد. به نظرم در کنار تمام عوامل مدیریتی و بازاریابی و توجه به جزئیات جور و واجور، نقش توافق هسته ای را نمی توان توی سرعت جا افتادن کسب و کار تاکسی های اینترنتی نادیده گرفت. با تحریک اپراتورها و در مدت کوتاهی بعد از توافق هسته ای، کمپانی های بزرگی مثل هواوی، اریکسون، نوکیا و زد تی ای توانستند شبکه های اینترنت نسل چهارم تلفن همراه (که ورژن متفاوتی از آن توسط بعضی اپراتورها با نام نسل چهار و نیم و توسط بعضی دیگر با نام درستِ تی دی دی ال تی ای هم تبلیغ می شود.) را به طور وسیع در ایران پیاده سازی کنند.
در مورد اینترنت همراه و نسل چهارم و نسل پنجم و غیره و غیره، باید توی یک نوشته ی مجزا صحبت کنم. عجالتن می خواستم چیز دیگری بگویم.
احتمالن در مورد اعتراض صنف آزانسی ها در مقابل مجلس شنیده اید. من که شاید از تکونولوژی (به زور) همین مشتق و انتگرالش را فهمیده باشم صلاحیت این را ندارم که در مورد این موضوع صحبت کنم. خاصه که محمدرضا شعبانعلی (اینجا)، امیر تقوی (اینجا) و صدرا علی آبادی (اینجا) ازش صحبت کرده اند. اما چون من خیلی پر رو هستم و چون فکر می کنم توی یکی از مباحث مطرح ذیل این موضوع زاویه دید دیگری دارم که توی حرف های ایشان نتوانستم ببینمش، چند کلمه ای می نویسم.
آیا باید از تپسی و اسنپ استفاده کنیم؟
جواب کوتاه من: تنها در یکی از این دو حالت می توانیم این کار را بکنیم: 1. تخفیف بسیار بسیار خوبی بدهند طوری که مطمئن شویم دارند از جیب خودشان چیزی میگذارند. 2.مجبور باشیم؛ پول نداشته باشیم؛ تاکسی گیرمان نیاید و موارد مشابه.
جواب بلند من: اجازه دهید به این سوال در قالب بررسی یک مسئله ی بزرگتر پاسخ دهم. عدالت مهم تر است یا رفاه؟ تورم پایین اولویت دارد یا رشد اقتصادی؟
واقعیت این است که آنچه انسان را آزار میدهد، احساس فقر است نه خود فقر. به شخصه فکر میکنم هر انسانی اگر از اینترنت و تلویزیون دوری کند و سطح رفاهش تقریبن مشابه اطرافیانش باشد، دغدغه ی فقر نخواهد داشت (حتا اگر با معیارهای ما فقیر به حساب آید). با این فرضیات احتمالن می توانید حدس بزنید که به نظر شخصی من عدالت در جایگاه بالاتری نسبت به رفاه می ایستد. به هر حال برای رشد و توسعه باید گاهی از عدالت عقب نشینی کنیم. مساوات خمودگی می آورد. اما من فکر می کنم آن جا که حرص و طمع بشری با سودای رفاه دارد عدالت را ذبح می کند، باید بایستیم و از خودمان بگذریم. از چهار هزار تومان پول توی جیبمان بگذریم و اجازه ندهیم این حجم عظیم از پولی که دارد توی خدمات حمل و نقل عمومی بین اقشار مختلف رد و بدل می شود، به دست یک یا دو کمپانی بزرگ توزیع شود.
اگر بخواهم صادق باشم، من توی این موضوعات کمی افراطی فکر میکنم. به نظر من اگر موتور جست و جوگر نسبتن خوبی میشناسیم، اخلاقی نیست که جست و جوهایمان را از طریق گوگل انجام دهیم. درست نیست که موتور گوگل را با جست و جوهایمان هر روز بیشتر تِرِین کنیم و به بقیه اجازه ی رشد ندهیم.
اگر معلم خصوصی خوبی می شناسید، به نظر من غیر اخلاقی ست اگر بروید و فیلم آموزشی تدریس خصوصی فرد دیگری را بخرید. حتا اگر آن فیلم کمی بهتر باشد.
اساسن توی دنیای امروزی که همه چیز دارد زیادی متمرکز و منسجم می شود، یکی از وظایف ما پخش کردن است. باید پخش کنیم. آموزش را، دانش را، رفاه را، ثروت را، درد را. همه چیز را باید پخش کنیم. انحصار و تمرکز مخصوصن اگر مدت دار نباشد، چیز بدی ست جان شما. مرگ بر انحصار و تمرکز همیشگی.

پی نوشت نامربوط: دارم مقدمات جا به جایی از اینجا را فراهم میکنم. هنوز باید کمی ضرب و تقسیم انجام دهم تا مطمئن شوم. ولی احتمالن بعد از عید از بیان خواهم رفت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۰
msa