چه میدونم بابا
شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۸ ب.ظ
بدون هیچ آمادگی ذهنی ای ویرایشگر بیان رو باز کردم. هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم. دلتنگم. خیلی دلتنگم. حوصله هیچ کاری رو ندارم. نباید میذاشتم که اینقدر تنها بشم. هزار بار به این نتیجه رسیدم. هزار بار بابتش خودم رو سرزنش کردم. هزار بار. هزار بار.
پارسا و سارا رو از اعماق قلبم دوست دارم. به پدر و مادرم هم با تمام وجودم عشق میورزم. سعی میکنم خیلی زیاد مراقب دوستام باشم و همیشه سعی کردم از ظرفیت هاشون استفاده کنم. لاکن گاهی دلم یکی دیگه رو میخواد. قبلن هم گفتم: بلد نیستم زندگی کنم. ریدم بابا.
خاک بر سرت سینا. اه اه. چه قدر بی عرضه ای تو.
کاش لااقل پا میشدی میرفتی یه دوری میزدی. خاک بر اون سرت.
من با این وضعیت نباید اپلای کنم. تاکید میکنم، نباید اپلای کنم. میمیرم قطعن.
پاشم برم خوابگاه پیش کامیار.
پارسا و سارا رو از اعماق قلبم دوست دارم. به پدر و مادرم هم با تمام وجودم عشق میورزم. سعی میکنم خیلی زیاد مراقب دوستام باشم و همیشه سعی کردم از ظرفیت هاشون استفاده کنم. لاکن گاهی دلم یکی دیگه رو میخواد. قبلن هم گفتم: بلد نیستم زندگی کنم. ریدم بابا.
خاک بر سرت سینا. اه اه. چه قدر بی عرضه ای تو.
کاش لااقل پا میشدی میرفتی یه دوری میزدی. خاک بر اون سرت.
من با این وضعیت نباید اپلای کنم. تاکید میکنم، نباید اپلای کنم. میمیرم قطعن.
پاشم برم خوابگاه پیش کامیار.
۹۶/۰۱/۱۲
اتفاقأ من هم همچین حس هایی بهم یه وقتایی دست میده ، یعنی زور زوری راه میرم ولی دوست دارم بیرون برم اما حالش نیست
مثل دیروز خواهرم اینا زنگ زدند برم پارک دوست داشتم برم اما حسش نبود
خیلی حس بدی