دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

از ایستگاه تجریش سوار اتوبوس بی آر تی میشوم. صندلی ای را  انتخاب میکنم که شیشه اش رو به پیاده رو است. اتوبوس حرکت میکند. یک چشمم به مغازه های پر زرق و برق تهران کثیف است و یک چشمم به آب جوب کنار خیابان ولیعصر است که بالا تا پایین تهران را میشوید و یحتمل به شهر ری  میریزد. از دانشگاه و بعدش پارک دانشجو میگذریم . همینجور که خیابان های غربی-شرقی را قطع میکنیم،از انقلاب اسلامی و جمهوری هم عبور میکنیم ، همینجور که پایین و پایین تر میرویم، همینجور همه چیز دارد کوچک و کوچک تر می شود.از خانه های مردم بگیر تا آرزو هاشان، تا خواسته هاشان... . همینجور همه چیز دارد سیاه و سیاه تر میشود. از آب جوب کنار ولیعصر بگیر تا آسمان سابقا" آبی... .  پیرمردی را در اتوبوس میبینم . جایم را به او میدهم و چند ایستگاه بعد جایی در طرف مقابل اتوبوس گیرم می آید و مینشینم. زانتیای سفید صفری را میبینم. اولین چیزی که به ذهنم میرسد، قیمتش است. قیمتش چند بود...؟ آهان 60-70 تومن! اما نه... چیز مهم تری هم هست. اتوبوس در ایستگاه می ایستد، کمی پایین تر از جمهوری.دو دخترک که سرو وضعشان همچین خوب هم نیست، دارند قدم میزنند. زانتیا به پیاده رو نزدیک می شود. دو جوانی که در زانتیا نشسته اند به پیاده رو خیره میشوند . یکی از آنها سرش را به قاعده ی یک متر از شیشه ماشین بیرون آورده و دیگری دستش به بوق چسبیده و کنده هم نمیشود! دو دختر ابتدا سعی میکنند توجه نکنند.هر دو ناخواسته به یک چیز فکر میکنند، زانتیای صفرو سر و وضع پسرها که بدک هم نیست و شاید... . به طرز زیرکانه ای عشوه ای می آیند... لبخندی میزنند.... . پسرها دلگرم میشوند... راننده ی زانتیا بوق میزند... بوق میزند...! حالا دیگر نگاه همه ی ولیعصر به دو دختر و زانتیا خیره شده . ماشین ها  که از کنار زانتیا رد میشوند،سرعتشان را کم میکنند.مغازه دار ها از مغازه شان بیرون میآیند. دو دختر زیرهجمه ی این همه نگاه که به سویشان پرتاب میشود، زخمی میشوند.حس دوگانه ای دارند.با تردید سوار ماشین میشوند...! اتوبوس راه می افتد. آب جوب کنار ولیعصر سیاه و سیاه تر میشود...! 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۱
msa

بزرگی میگفت:" دینداری سه مدل یا مبدا فکری دارد. دینداری از روی ترس دینداری عارفانه و دینداری تاجرانه!"

دینداری از روی ترس یا همان دفع خطر احتمالی برای حداقلی از دینداری خوب است اما هر عقل سلیمی میداند که این نوع از دینداری به خودی خود نمی تواند به ایمان منجر شود و مصداق تفسیری که قرآن از مومن دارد، قرار بگیرد. و نتیجه اش نماز خواندن هایی است که فرد در طول آن به تنها چیزی که فکر نمیکند نفس نماز است.

نوع دوم که همانا دینداری عارفانه یا به تعبیری دیگر خداپرستی برای خدا*و به قصد رضایت اوست از درک نگارنده خارج است .

 در جواب کسانی که این شائبه را مطرح میکنند که: مگر می شود برای کسی بدون هیچ چشمداشتی و تنها برای خشنودی اوکاری کرد؟در پاسخ باید کفت  آیا تا کنون پیش نیامده است برای مادرتان بدون چشمداشت کاری کنید؟! تنها ایرادی که ممکن است برای این قرائت ازدینداری وارد شود، این است که رسیدن به چنین مرتبه ای سخت است چرا که کم اند افرادی که عارفانه دیندارند. در قرآن هم آمده است که معدودی از شما(بندگان) با ایمان هستید.

و خلاصه مدل سوم مدلی است که در آن فرد خدا را عبادت میکند ،نه برای خدا که برای خود.این  نوع ازعبادت، تهوع آور ترین نوع عبادت است . معامله با خداست... دلالی ست ... معاوضه نماز شب با حوری است.... روزه گرفتن برای مزه کردن میوه ی آبدار بهشتی ست... . این تاجران مومن نما با افرادی که گرایشات اومانیسیتی و خودهانه و انسان محورانه و لذت محورانه دارند تفاوتشان دردو چیز است . اول این که این ها به غایت حریص ترند. لذت محدود دنیایی را بیخیال می شوند چون در بهشت متعفنی که برای خود ساخته اند، خالدند! چون کاباره ی بهشتی حوری هایی دارد که قامتشان چونان سرو است و کاباره ی تایلندی پر است از قد کوتاه های شرق آسیایی، علاوه بر آن ممکن است در کاباره ی تایلندی دچار بیماری هایی شوند.  و فرق دومشان این است که اومانیست ها سر جهان سومی ها کلاه می گذارند ، فوقش به طبیعت صدمه میزنند، (که البته ، خیلی وقت است که بر اساس همان دیدگاه های اومانیستی (و نه به دلایل معنوی) خودشان فهمیده اند که بیشتر از اینها باید مراقب طبیعت باشند.) اما این تاجران آخرت گرا دارند سر خدا کلاه میگذارند لذا گناهشان بسیار سنگین تراست!

 

*یاد عبارتی افتادم که این روزها زیاد میشنویم: گفتوگو برای گفتگو!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۵۶
msa