دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

من تمام لذت م در چشمان پسرک افغانی توی اتوبوس وقتی به دختر زیبای توی لکسوس نگاه می کند و تمام نشاط م در سینه ی دختر زیبای توی لکسوس وقتی نامزدش شیشه ی ماشین را بالا می کشد تا نگاه کنجکاو افغانی، پشت شیشه ی مشکی گیر کند. و تمام حسرتم در چشمان خودم!


خدایا من تمام بغض م در گلوی کودکی که تمام دوستان ش با بی رحمی طردش کرده اند و تمام لذت م در اندام زنی که از فشار فریاد می کشد و می خندد. و تمام آه م در گلوی پسری که در جشن ازدواجِ معشوقه اش با دیگری، شرکت کرده.


خدایا من تمام نگرانی م در نگاه پدری که دخترش را روانه ی غربت می کند. و تمام تهوع م در دهان مادر کنیایی وقتی با شکم گرسنه، از زندگی(یا گرسنه از زندگی!) سیر شده. و تمام خشونت م در دستان سرباز جنگی وقتی ماشه را می فشارد. و تمام محبت م در دستان دختر پست مدرنی که همزمان با فشردن شاتر پاستیلی از جیب ش بیرون می آورد؛ وقتی به کودک فال فروش خیره شده.


خدایا من تمام انسانیت م در سینه ی شریعتی وقتی کویر را می نویسد. و تمام مسولیت م در دهان ش وقتی سخن می گوید. و تمام افسردگی م و تمام دل زدگی م و تمام سیاهی م و تمام نومیدی م و تمام تعلیق م در قلم صادق وقتی بوف کور را می نویسد و تمام ناتوانی م در جسم و روح اسکار شیندلر وقتی که به خودروش نگاه می کند. و تمام نجاست م در چشمان بچه پولدار تهرانی وقتی به خودروش نگاه می کند.


خدایا من تمام جهانم! مگر نه این که هر آن چه که درک می شود، هست ؟!  پس اگر ادراکی نباشد چیزی هم نیست.  با مرگ م همه چیز تمام می شود. خوب و بدش با هم تمام می شود. لذت و زجرش با هم رخت بر می بندد از خانه ی روح م ... خانه ی روح م؟!


خانه ی روح م؟! خانه ی روح م؟! من خانه ی روح م؟! مگر نه این که خودت گفتی از روح خود در سینه ی شما دمیده ام؟!

مگر نه این است که هر آن چه من اراده کنم را تو اراده کرده ای؟ و مگر نه این است که من نمی توانم چیزی خارج از اراده ی تو را اراده کنم؟!


پس من خدایم! خدایم و بار مسئولیت بر دوشم سنگینی می کند. و چه زیبا می گوید معلم عزیز تر از جان م و رفیقِ هم درد م و مونسِ شب های تنهایی م که :

"... این سخنان همه گواهی می دهند که در انسان خدا نهفته است. گل آن را فروپوشیده است. انسان یک موجود طبیعی است که روح الهی را در خویش پنهان دارد. این تنها موجود ثنوی هستی ست. خدا آگاهی و اراده و آفرینندگی مطلق است، طبیعت نظامی فاقد مطلقِ اراده و احساس و ابداع و آدمی تنها موجودی نیمه خاک- نیمه خدا و شگفتا! جمع دو نقیض! جمع دو مطلق! جمع دو بی نهایت. چه تعبیری بلیغ تر از آن چه قرآن گفته است: <<انسان، روح خداوند و لجن رسوبی زمین>>

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۳ ، ۰۱:۲۵
msa

من اول یک جفت چشم بودم

بعد

گریستن را آموختم

بعد 

دست و پا در آوردم

و آموختم که

از تمام خودم استفاده کنم

گریستم و خندیدم و کار کردم 

گریستم و خندیدم و کار کردم 

گریستم و خندیدم و کار کردم

اما 

هنوز یک جای کار می لنگد

من به جز خودم، تمام تو را هم می خواهم

من تمام تو را هم می خواهم چرا که هراس گام نهادن در این راه بی فرجام 

به تنم رعشه می اندازد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۳ ، ۱۷:۱۱
msa