دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

به طره_ نامه هفدهم

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ

خودمان هم خوب می‌دانیم طره جان که آشنایی ما حاصل یک اکتشاف راز آلود نبود؛ ما دو نیمه‎‌ی یک سیب نبودیم که به طرز خارق‌العاده‌ای همدیگر را از لابه‌لای توده‌ی متراکم انسان‌ها پیدا کنیم. این‌طوری نبود که ما همه‌جا را دنبال هم گشته باشیم و در اوج ناامیدی با اعجاز طبیعت به هم رسیده باشیم. آشنایی من و تو حداکثر حاصل دنباله‌ای از تاس‌هایی بود که خدا انداخته بود و از این به بعد هم می‌اندازد. ما موجوداتی فاقد اختیار، فاقد شعور و فاقد اراده‌ایم طره جان؛ می‌دانم که می‌دانی.


من آن شاه‌زاده‌ی خوش صدای ثروتمند مغروری که اسب سپید سوار می‌شود و عصرها را به شکار می‌پردازد نبودم. من مردی میانه‌سال‌ام با سری تاس و اعصابی داغان که ابروی چپش می‌پرد و سمند سفید سوار می‌شود.

همین‌طور تو! آن دختر اغواگر بلوند ارغوانی چشم ناخورده مست نبودی. تو دختری بودی سرد، با قد کوتاه و یک خال بزرگ زیر چشم چپ‌ت و سوختگی روی مچ پای راست‌ت.


اما نگران نباش! بلدم چه‌طوری موهای‌م را شانه بزنم که تاسی‌م معلوم نشود. عین خر هم کار می‌کنم و به لطف طرح تقسیط بلند مدت کمپانی عزیز کیاموتورز فکر می‌کنم بتوانیم تا سه سال دیگر اپتیما سوار شویم. برای درمان بی اعصابی من و سرد مزاجی تو نیز روان‌شناس خوبی سراغ دارم. خال بزرگ زیر چشم‌ت را هم لیزر می‌کنیم. لباس‌های شیک می‌پوشیم و با هم مسافرت می‌رویم؛ تظاهر می‌کنیم که حال‌مان خوب است و با این‌که توی پیاده رو، خودمان را توی چهره‌ی همه می‌بینیم، تصور می‌کنیم که یگانه هستیم و با این‌که می‌دانیم دنیا از نبود ما دردش نمی‌گیرد، طوری محکم روی زمین گام می‌گذاریم، گویی هستی تنها برای ما هست.


این ماده‌ی لزج ژله‌ای طره! این ماده‌ی لزج ژله‌ای فیروزه‌ای رنگ که وقتی با دست چپ‌م نمی‌توانم مهارش کنم، دست راست‌م را زیرش می‌گیرم و وقتی از دست راست‌م هم کمکی بر نمی‌آید، باز دست چپ‌م را زیرش می‌گیرم و مبهوت می‌مانم و می‌بینم که دارد از لای انگشتان‌م می‌ریزد اما حتا وقت نمی‌کنم برای از دست دادن‌ش غمین شوم، زمان. زمان طره! زمان!

لحظه‌ها پودر می‌شوند طره! چه‌طوری نگه‌شان داریم؟ انسان نفرین شده است. زوال‌مان را چه‌کار کنیم طره؟ با چه حربه‌ای این نقصان را رفع و رجوع کنیم طره؟


بیا برقصیم در سوگ خودمان و قاه قاه و قاه قاه و قاه قاه بخندیم به ساده‌لوحی‎‌مان. باید اول زندگی را قی کنیم و وقتی خالی از زندگی شدیم، باهاش بازی کنیم و این یگانه سرمایه‌مان که مفت نمی‌ارزد، زمان را ورز دهیم. بیا برقصیم طره. ما ناچاریم که عاشق باشیم.

 

پی‌نوشت: به لطف سارا کلی آهنگ خوب دارم که این روزها گوش می‌دهم. هر وقت حوصله‌ام بکشد برای‌تان لینک می‌گذارم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۴
msa

نظرات  (۲)

حوصله تان زود بکشد لطفا!
پاسخ:
نکشید :| بعضیاشونو برات فرستادم.

جمله های آخرت خوشحالم کرد :دی
پاسخ:
خوش‌حال‌م :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی