رقص با پای زخمی
مدتها با خودم فکر میکردم که چه چیزی از زندگیم میخواهم. ساعتهای زیادی
این سوال را نوشتم و گذاشتم پیش رویم و نگاهش کردم. جوابهایی هم مییافتم
البته، اما هیچ وقت دلم به جوابهایم قرص نبود. الآن که داشتم برای باری دیگر بهش
فکر میکردم، به جوابی رسیدم که دلم بهش قرص است.
با تولد هر انسانی داستان یک تراژدی کلید میخورد. تنها باید سعی کنید ببینیدش. نه! سعی کردن هم نمیخواهد. خیلی واضحتر از این حرفهاست. من میتوانم برای تک تک انسانهایی که به دنیا آمدهاند و تمام آنهایی که از این به بعد به دنیا میآیند ساعتها گریه کنم. و حاضرم تا جایی که میتوانم با تمام آنهایی که در شرف مرتکب شدن به تولد انسانی دیگر هستند، حرف بزنم و ازشان تمنا کنم که دست از این وسوسهی غیر اخلاقی بکشند.
اما در میان این همه تراژدی رنگ به رنگ و متنوع تنها بعضیهاشان شایستگی آن را مییابند که انسانها دست از پرداختن به تراژدی خود باز دارند و قسمتی از عمر محدودشان را به تماشا کردن آن بگذرانند. و قلیلند تراژدیهایی که به درجهی نگاشته شدن در میآیند. توی شهر رقاصهها سالنهای کمی شلوغند. مسخره است! من از زندگیم یک چیز میخواهم. این که داستان زندگیم انسانهای زیادی را برای ساعتهای متوالی توی کتابخانههای سرار جهان محبوس کند. آه! چه خیال خامی! از این پس شبکههای اجتماعی هرگز به چون منی این فرصت را نخواهند داد تا چنین رویایی را محقق شده بیابد. شاید به فیلمی روی پردهی سینما هم راضی باشم... اما نه! نه! چنین تراژدی عمیقی تنها باید به دست کسی برسد که شایستگیش را داشته باشد.
مجموع ماندگاری هر انسانی پس از مرگش مقدار ثابتی دارد و به تعداد افرادی که
خاطره آن انسان را زنده نگاه میدارند، بستگی ندارد. بنابراین اهمیتی ندارد که از
داستان زندگی من فیلم میسازند یا کتاب مینویسند؛ تنها باید خوب برقصم. به هر
حال آنقدر عرضه دارم که لااقل یک تماشاچی خوب برای خودم دست و پا کنم. حتا یک
رقاص خوب هم که حاضر باشد باهام برقصد کافیست. آری! اتفاقن اینطوری بهتر هم
هست؛ باید یک رقاص خوب پیدا کنم.
پینوشت1: خیلی زود است سینا! خیلی! خیلی زود است برای فکر کردن به مرگ. لعنت به تو!
لعنت به تو سینای دوستداشتنی عزیز که توی بیستو دو سالگی دچار بحران مرگ شدهای.
پینوشت2: بشنوید:
دی اند از پریسنر (یا پریزنر) -با تشکر از مهسا-
ادور کاورد بای جزمین تامپسون
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد با صدای همایون شجریان
قشنگ نوشتی