نقدی بر یک فیلمِ بد
1.طعم گیلاس را دیدم. فیلم خوبی بود و بسیار به واقعیت نزدیک. داشتم فکر میکردم
خدا هم کارگردان است. اما چندان کارگردان خوبی نیست. با اینکه قصه را هم خودش
نوشته اما خیلی کار خوبی از آب درنیاورده. بازیها ضعیف است و بازیگرها گاهن درست
انتخاب نشدهاند. مثلن چهرهی معصوم طره را ببینید و ببینید که چه نقش خبیثی به او
واگذار شده. یا مثلن چهرهی نخراشیدهی تختی را ببینید و نقش لطیفش را هم
ببینید.
میزانسنها ضعیف و نورپردازی نا امید کننده است. مخصوصن قسمتهایی از فیلم که در روزهای سرد سال ضبط شده، نورِ غیرمستقیمِ سفید و ضعیفی که در تصویر جاریست، بیننده را خسته میکند. شاید تنها نکته مثبت این فیلم، موسیقی فوقالعاده باشد، آنجایی که صدای تار لطفی یا نوای دلگرم کنندهی رئیسالسادات به گوش میرسد. با این حال حتی این موسیقی محصور کننده (که گفته میشود برخلاف نظر کارگردان و به اصرار بازیگران ساخته شده است) هم نمیتواند حتی اندکی از سکون و رکود و خستهگی لانگ شاتهای مایوس کننده بکاهد؛ به نظر میرسد کارگردان هنوز با مفهوم شات غریبهگی میکند.
در کنار تمام اشکلات تکنیکی اما اشکالات زیادی هم به قصهی فیلم وارد است. نگارنده هیچگاه نتوانست این اندازه از اصرار کارگردان به اضافه کردن شخصیتهای بیشتر و بیشتر را درک کند. شخصیتهایی که اکثر قریب به اتفاق آنها ظهور و بروز پیدا نمیکنند و داستانشان عقیم و ناتمام و بیسر و صدا پایان مییابد. بسیاری از شخصیتها اضافیند و لزومی به وجود آنها نیست و در اختیار قصه نیستند و تنها بیننده را سردرگم میکنند. داستان اوجی ندارد و قسمت عمدهی فیلم به مکالمات شخصیتها با یکدیگر یا با خودشان میگذرد.
فیلم با یک پیام تکاندهنده شروع میشود و مخاطب را برای یک اتفاق بزرگ آماده میکند اما در ادامه میبینیم که قصه دچار رکود میشود. گفته میشود در جریان اکران این فیلم بارها تماشاچیان در حین تماشای فیلم و قبل از اینکه فیلم پایان یابد، از سالن سینما بیرون زدهاند.
در یک کلام! فیلم مقواست! اگرچه برخی دوستان و همکاران دید مثبتی به این فیلم داشتهاند و به تعریف و تمجید از آن پرداختهاند، اما به نظر این حقیر این تعریف و تمجیدها تنها ناشی از این است که این فیلم تنها فیلمیست که در حال حاضر روی پرده است. گواه ادعایم هم اینکه این فیلم جز جایزهای خود کارگردان به خودش اهدا کرده(!) ، تاکنون هیچ جایزهی دیگری در رویدادهای سینمایی کسب نکرده است.
2.کالیگولا را هم دیدم. نمایش خیلی خوبی بود. ولی بیشتر از اینکه خوب باشد، دردناک بود. دوست دارم راجع بهش صحبت کنم ولی بی فایده است. فقط برای اینکه اینجا بماند، چند دیالوگ خوبش که یادداشت کرده بودم را مینویسم(اگرچه میدانم تک دیالوگها خارج از باقی متن و فضاسازی فوق العاده کامو و بازیهای بسیار خوبِ تیم غنیزاده، عقیم و گنگ است.):
-تنها راه تعادل در دنیا یک چیزه، ریاضت.
-کالیگولا: تو از من متنفری!
کرئا: نه کالیگولا من از تو متنفر نیستم. من تو رو دوس ندارم ولی ازت متنفر نیستم.
کالیگولا: چرا منو دوس نداری؟
کرئا: آدم نمیتونه چیزیو دوس داشته باشه که اونو تو عمق وجودش پنهان کرده.
کالیگولا: چرا از من متنفری؟
کرئا: من نمیتونم از تو متنفر باشم چون تو خوشبخت نیستی.
کالیگولا: چرا منو تحقیر میکنی؟
کرئا: من نمیتونم تو رو تحقیر کنم چون تو ترسو نیستی...
-کائسونیا: کالیگولا همیشه میگه زندگی آسون نیست. اما هنر و مذهب و عشق هستن تا ما رو به جایی برسونن.
-خطاب به کالیگولا: چرا گریه میکنی؟
کالیگولا: آدما گریه میکنن چون دنیا اونطوری که باید باشه نیست.
-کالیگولا: همیشه آزادیِ یک نفر به محدودیت بقیه منجر میشه!
-هلیکون: اعدام عادلانهس! انسانها میمیرن چون گناهکارن. گناهکارن چون تابع کالیگولان. و چون گناهکارن، میمیرن!
-کالیگولا: قدرت منو تحسین کن کرئا! حتی خدایان هم نمیتونن قبل از اینکه کسی رو مجازات کنن، اونو تبرئه کنن.
-کرئا: نا امنی ایجاد تفکر میکنه. برای همینه که همه ازش تنفر دارن.
-هلیکون خطاب به کرئا: مثل همهی آدمای شریف متقلبی.

(پاراگراف سوم فکر کنم منظور مخاطب بوده به جای نگارنده)