به طره _نامه هفتم
نسیم را گفتم پیام م را برایت بیاورد... اول ش سرکشی می کرد! گفتم ش مگر تو طوفانی؟ سرش را پایین انداخت و آرام گفت : باشد!
گفتم پیامم را که بهت رساند، برگردد و عطر ت را برایم بیاورد... نیامد که نیامد! نمی دانم کجا می خواهد برود! از زمین که نمی تواند جدا شود. فوق فوق ش زمین را دور می زند و باز از همین دشت عبور می کند. مچ ش را می گیرم...
نمی دانم اصلاً نسیم بود...؟ طوفان بود...؟ آدم دیگر به هیچ کس نمی تواند اعتماد کند! ولی این یکی نسیم است! خود خودش است! یک ساعت است این جا ایستاده که پیامم را تحویل بگیرد.
ولی اگر احیانا" این یکی هم عصیان کرد و باز نگشت که عطرت را برایم بیاورد، لااقل در ماه نگاه کن که عکس ت را ببینم.
خنده دار است! در عصر وایبر و وی چت ما هنوز با نسیم تماس می گیریم. دل م می خواهد از دنیای شاعرانه های احتمالی به دنیای عاشقانه های قطعی-یقینی هجرت کنیم.
مثلاً همین حالا شماره ام را یک جوری گیر بیاور، تلفن ت را بردار و پیامک بده که برخط شو! برینیم به هرچه حس و حال شاعرانه!
قربانت!
امضا ، خودم