عین تهوع آور
من می دانستم که اگر به او می رسیدم هم دیری نمی پایید که بهانه ای می جستم و می یافتم و عیبی بر او یا بر خودم می گذاشتم و جدا می شدم.
با این که تا کنون رابطه ی عاشقانه ای را تجربه نکرده ام اما می توانم درک کنم آن هایی را که روابطشان بیش تر از چند ماه نمی پاید. چرا که اصولا" بعد از مدتی آدم دلش می زند. من نمی فهمم فرق یک دختر یا پسر با یک جفت کفش در چیست که کفش بعد از چندماه دلِ آدم را می زند اما آن انسان نه! شکی نیست که هر انسان شجاعی بعد از چند ماه رابطه اش را قطع می کند و دنبال فرد دیگری برای تکیه کردن می گردد و فقط آن هایی ادامه می دهند که تا ابد می ترسند و هراس دارند از پذیرش این حقیقت که انسان بسیار بیشتر از آن چه در تصور گنجد دمدمی مزاج و پست و رذیل و ذلیل و تنها و احمق و ساده لوح است و یا وقتی این حقیقت را می پذیرند که در دام عادت گرفتار آمده اند و معشوق به اسارتشان گرفته.
یادم هست یک وقتی می خواستم متنی بنویسم من باب عشق. اولش را با این جمله آغاز کردم که کلمه ی عشق مسخ شده است و چه بسیار کلماتی در روزمره ی ما که مسخ شده اند و شنونده از شنیدنشان به اشتباه می افتد. چند جمله ای من باب همین مسخ شدن کلمه عشق نوشتم و وقتی برگشتم و مرور کردم آن چه را با زحمت پس از یک ساعت نوشته بودم، دیدم به شدت افتضاح و تهوع آور شده. به دل خودم هم نمی نشست و حالم از خواندنش بد می شد. به غایت نامفهوم و ثقیل و مسخره و کثافت کاری شده بود! می دانم با خودت می گویی این یکی هم دست کمی از آن ندارد!
خلاصه، آن متن ناقص را فراموش کردم و عشق را فراموش کردم تا این که آن روز لعنتی از راه رسید و خاکستر شعله ور شد و عشق با همان عین تهوع آورش از دور چشمک زد و آن پیاده روی دو سه ساعته را رقم زد و آن بحث را پیش آورد و در آخرین لحظات عشق از من خواست که تعریفش کنم و من حقیقتا" نتوانستم! عشق از خودش مفهمومی ندارد و هر چه از عشق می گویند و هر چه از ایثار می گویند و هر چه از ایمان می گویند چیزی نیست جز کلمه ای نامفهوم و ثقیل و مسخره و کثافت که سرپوشیست بر نیاز و کمبود و رذالت و ذلالت! و من آن روز فهمیدم که چرا آن متن بر دل نمی نشست.
شاید هم البته این افکار سیاه و تلخ از ذهنم میگذرد چون می دانم او سهمم نیست و در واقع با این ها دلم را تسکین می دهم و فرار می کنم از واقعیت و صورت مسئله را پاک می کنم و عقب می نشینم و خودم را به ابتذال و پستی می کشانم. نمی دانم!