لعنت به من 2 -------- نمره نگارنده به مطلب 7 از 10
1.بوی لباس نو را شنیده ای؟! چه می گویم؟! مگر می شود نشنیده باشی! شاید بهتر باشد بپرسم ، آخرین بار کی لباس نو تن کرده ای؟! با تو هستم! هی! یک دقیقه فال فروختن را رها کن، با تو هستم پسرک سیاهِ بدشکل! با آن لباس های پاره پوره ات! به من دست نزنی ها! رهایم کن! من کار دارم! باید سریع خودم را به خوابگاه برسانم. می دانی، باید هر چه سریعتر خودم را به خوابگاه برسانم. باید کمی چرت و پرت بنویسم. بنویسم از خودِ فلسفی ام! از خودِ خودِ خودِ متعفنم! بعدش هم چند ساعتی تخت بخوابم! آخر خیلی خسته ام. میدانی نمی خواهم دلت آب شود ولی بعدش هم باید شام بخورم و ... !
میبینی که سرم خیلی شلوغ است. پس برو کنار. برو کنار که عجله دارم. خودت را هم لوس نکن، من که میدانم چیزی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن داری! کافیست دیگر! مگر چه میخواهی بکنی؟! هیچ میدانی بچه های سومالی چه میکشند؟! آن ها حتی آب هم برای خوردن ندارند! میفهمی کوچولو؟! حتی آب! آن ها نه تنها لباس نو ندارند، بلکه کلا" لباس ندارند! هیچی ندارند بپوشند! میفهمی؟! برو خدا را شکر کن! برو! برو خدا را شکر کن که به جای آن ها نیستی!
چه می گویی؟! کمی بلند تر حرف بزن ببینم چه می گویی! ها؟! صدایت را خوب نمی شنوم! میپرسی چرا این ظرف های غذا را به تو نمی دهم؟! می دانی کوچولو این ها برای خودم نیست! برای رفیق هایم گرفته ام. غذای سلف است برای تو خوب نیست! چه؟! هر چه باشد عیب ندارد؟! آخر کمی انصاف داشته باش این غذای دوستانم است. غذای خودم که نیست! چه؟! برای آن ها بخرم؟! برو برو ولمان کن! برو ببینم! اصلا" که به این ها اجازه می دهد بریزند داخل خیابان ها؟! والا به خدا! لباس هایم را هم کثیف کرد با آن دست های سیاهش!
2.می دانی عزیزم، می دانی، این تو نیستی که کثیفی این دستان تو نیست که کثیف است. این منم که کثیف ام . این قلب من است که سیاه و کثیف است. لعنت به من! عزیزم بیا در آغوشم آرام بگیر. گور بابای هرچه دختر زیبا! زیبا تویی! آری تو عزیزم! فردا هم هستی آن دور و ور ها؟! می خواهم برایت غذا بگیرم. چه؟! پول؟! نه پول نمی دهم. چون می دانم نمی توانی خودت خرجشان کنی. می دانم باید تحویل خانواده ات دهی! راستی کوچولو ، تا حالا سینما رفته ای؟! نرفته ای؟! عیب ندارد. من هم سوار کشتی نشده ام. بالاخره یک روز که سوار می شوم. یک روز که سینما می روی! نظرت چیست فردا کار را کمی زودتر تعطیل کنی ، با هم برویم سینما! هان؟! موافقی؟! باشد؛ ده هزارتومان هم بابت آن دو ساعت با تو بودن بهت می دهم. داداشی نگفتی نامت چیست؟!داداشی من را ببخش! من کمکت می کنم کمکت می کنم مرد شوی! خودم هم مرد نیستم ها، ولی حتم دارم اگر با هم باشیم هر دو مرد می شویم. من زندگی کردن را مرد بودن را به خودم و تو می آموزم.
قسمت اول تجربه ی امروزم در خیابان ولیعصر بود! سرِ طالقانی و قسمت دوم آرزوی فردایم! عذاب وجدان گلویم را می فشرد! نکند کوچولو برود و پیدایش نشود؟! مثل همان سنتور زنی که همان حوالی مینشست و میزد! آی چه خوش میزد! خیلی خوش میزد! با خودم گفتم پولی بهش می دهم مرتبه ی بعدی. اما می دانی غریبه، مرتبه ی بعدی وجود نداشت. دو سه روز است که نمیبینمش دیگر! می ترسم کوچولو را مانند سنتوری از دست بدهم! این اوست که مهم است نه فلان... !
چه می گویم؟ تو مرد خوبی هستی