دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

۱۵ مطلب با موضوع «برای طره» ثبت شده است

داخل که شدی،

دو اسپرسو سفارش بده

بعد بیا اینجا جلوی من بنشین

لبخندت بر لب

یک ساعت این لبخند را حفظ کن

کم کم اشک بریز

هیچ نگو

لب نگشا

یک ساعت دوم را اشک بریز

بی هیچ کلامی و بی هیچ تماسی

تنها تماشایم کن و اشک بریز

بعد برخیز و برو

و من همینجا می نشینم تا بیرونم کنند

جمعه ی بعد هم می آیم

همینجا می نشینم روی همین میز

اما تو نیا

من هر جمعه می آیم

اما تو نیا

پنج سال بعد دست شوهرت را بگیر

برو روی آن میز

آن گوشه

دو اسپرسو سفارش بده

شیرینش کن

بعد دیگر نیا تا بیست و چهار سال بعد

وقتی شوهرت مرد بیا

من همینجا مینشینم روی همین میز

باز دو اسپرسو سفارش بده

این بار گریان بیا

اشک بریز و بیا

بیا همینجا رو به رویم بنشین

یک ساعت تمام اشک بریز

بعد کم کم لبخندت را نشانم بده

بی هیچ کلامی و بی هیچ تماسی

تنها تماشایم کن

بعد از دو ساعت برو

من هم می روم

آنوقت خیلی راحت می توانیم خودکشی کنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۷
msa
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۰۵
msa
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۰۴
msa
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ دی ۹۲ ، ۲۲:۱۴
msa

1.دغدغه، درد متعالی، احساس غربت...! آیا این ها جز کلماتی مضحک نیستند که به هیچ کار ِ روزمره ی بشر نمی آیند؟


2.برادر! نوشتن برای دل ِتنگ است. همانگاه که زندگیت یکنواخت شد، همانگاه که تنها شدی، آن وقت که از بیست و چهار ساعت، شش ساعتش را به خیره شدن به سقف گزراندی، ناخودآگاه این افکارِ... ، این افکارِ چه؟!


3.باید گفت این افکار خسته کننده؟ نه! به هیچ وجه این ها خسته کننده نیست. - اگر می پرسی در مورد چه چیزی می نویسم، پاسخت می دهم برو مطالب قبلی و بالاخص "دغدغه" را بخوان.- خسته کننده واژه ی مناسبی نیست. شاید عذاب آور واژه ی بهتری باشد. این ها ، این دغدغه ها، این پرسش ها، این شک و تردیدها، لذت بخش است. به غایت لذت بخش است. عذاب آور است و در عین حال لذت بخش است. سرت را درد می آورد، از خود بی خودت می کند، به تمام زندگیت فشار می آورد. اما کسالت بار نیست. نهایت لذت است. می پرسی مگر می شود چیزی در عین حال که عذاب آور است،در عین حال که دردآلود است، لذت بخش باشد؟ نه! این یک تناقض نیست. بگذار یک مثال بزنم، مثل ِ ... مثل ِ... .نه! مثالش را نمی شود این جا گفت.


4. نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم که چون تلنگری به یادم آوردی، نوشتن برای دل ِتنگ است. دغدغه برای ِآدم ِبی کار است. من اگر سرم شلوغ بود... . اصلا" می دانی غریبه خداوند وقتی عالم را خلق می کرد، کمی فکر کرد، بعد کمی بیشتر فکر کرد، بعد با خودش گفت، خب نمی شود همه ی آدم ها عاشق باشند. چنان که نمی شود همه ی آدم ها پولدار باشند. چرا که نمی شود همه ی آدم ها شبیه هم باشند. این اقتضای عالم است. بعد گفت خب به جان آن ها که قرار نیست عاشق باشند، یک دردی می اندازم که در عین حال لذت بخش هم باشد.(چنان که عشق درد و لذت را با هم دارد.) این ها بنشینند ساعت ها یک گوشه برای خودشان فکر بکنند به مرگ و به هدف زندگی و به وجود خدا و... !


5. آدم ِ عاشق دغدغه ی فلسفی ندارد. آدم ِ عاشق وقتش را به این چیز ها تلف نمی کند. چه خوب گفتی : من به اندازه ی خودم دغدغه دارم. حق با تو بود غریبه! من هم اگر سرم شلوغ بود، من هم اگر از زندگی لذت می بردم که نمینشستم به عدم فکر کنم. همین هدایت! همین هدایت اگر عاشق بود، اگر به عشقش می رسید یا حتی نزدیک می شد، که نمی رفت خودکشی کند. چنان که خودش در "بوف کور"ش گفته : << این دختر- نه این فرشته – برای من سرچشمه ی تعجب و الهام ناگفتنی بود. او بود که حس پرستش را در من تولید کرد. من مطمئنم که نگاه یک نفر بیگانه، یک نفر آدم معمولی، او را کنفت و پژمرده می کرد. از وقتی که او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب، جلو من و او کشیده شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم یک طرفه بود و جوابی برایم نداشت - زیرا او مرا ندیده بود – ولی من احتیاج به این چشم ها داشتم، و فقط یک نگاه او کافی بود که همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل بکند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت.>>


6. آری غریبه! یک نگاه او کافی بود و کافی هست که همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی حل شود. این یک نگاه تبلور عشق است. انسانی که عاشق نباشد، مریض می شود. به سرش می زند. چرت و پرت می نویسد چنان که من .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۴
msa