دربارهی سیستمهای پیچیده 1
پیشنوشت 1: خیلی زود است برای نوشتن در مورد این موضوع. اما با توجه به قولی که توی نوشتهی قبلی به خودم دادم، میخواهم در موردش بنویسم. شاید چند ماه یا چند سال بعد که بیشتر درگیر این مسأله شدم و بیشتر مطالعه کردم، خواندن اینها برایم جذاب باشد.
پیشنوشت 2: نمیخواهم قولی بدهم و برای خودم مسئولیتی بتراشم؛ اما سعی خواهم کرد همینطور که در مورد این موضوعات مطالعه میکنم و میخوانم و یاد میگیرم، گاهی بیایم اینجا و گزارشی بدهم و این درد را با شما تقسیم کنم.
پیشنوشت 3: هنوز مطمئن نیستم که حتا عنوان مناسبی برای این بحث انتخاب کرده باشم. فکر کن که درست اولِ اولِ راهم.
قبل از اینکه اسکینر را بشناسم (راستش را بخواهید الآن هم نمیشناسمش!)، مدتها پیش و از لابهلای کلماتی که کلاک و مارتین پشت سر هم ردیف کرده بودند، فهمیدم که احتمالن ما اراده و اختیاری نداریم. شاید سه سال است که هر وقت به ریشهی رفتارهای انسانی فکر میکنم، باز شبههای که کلاک و مارتین توی کتابشان مطرح کرده بودند ذهنم را درگیر میکند.
بعدها وقتی به ماشین لرنینگ ناخنکی زدم و دیدم که کامپیوترها چگونه شعر میگویند و گوگل چهطور یاد میگیرد که تصاویر را تشخیص دهد و خروجیهای الگوریتمهای کامپیوتری را دیدم که چهطور به ماشین این امکان را میدهند تا یک تصویر را تفسیر کند یا یک نقاشی بدیع بکشد، پارامترهای بین نورونهای مغزم طوری به مرور تغییر کرد که به برداشتی عمیقن دردناک در مورد مفاهیمی مثل "زنده بودن"، "خلاقیت"، "آگاهی" و "هوشمندی" رسیدم.
داستان طویل و درازیست. دردناک و جانکاه و کشنده است. نمیتوانم بیشتر از این بنویسم.
انگار کن که در یک دستم قرصی آبی رنگ است و در دست دیگر قرصی سرخ. من میگویم که قرص آبی را وردار و برو. ولی اگر میخواهی با من همسفر شوی، قرص سرخ را بخور و برای شروع لینکهای زیر را ببین:
ایز سنگولاریتی نیر؟ (مصاحبه ری کرزویل با مرحوم ماروین ماینسکی)
هاو تو رید اِ جنوم اند میک اِ هیومن بیینگ؟ (سخنرانی ریکاردو سبتانی، تد)