پراکندهگوییهای روزمره 5
کنکور
کنکور خوب بود. امیدوارم یک ماه بعد برای چند تست، احساس تاسف نکنم. با این حال دوست دارم به خودم با صدای بلند بگویم: آفرین!
کار
با مدیر عامل هم مصاحبه کردم. روز قبل از کنکور بود، خوابم میآمد و حوصله نداشتم. خوب پیش نرفت. خیلی آنجا را دوست دارم. داشتم به فرزانه میگفتم که با خدا معامله کردم؛ تهران را با امیرکبیر+ پرمان طاق زدم؛ تازه باقی هم حاضرم بدهم. اما با مرور آن مصاحبهای که انجام دادم، خودم فکر میکنم احتمال کمی دارد که من را قاپ بزنند! امیدوارم زودتر بهم جواب بدهند تا بتوانم در مورد کارآموزی هم تصمیم بگیرم.
ترجمه
به مهسا گفتم پایهام! کمی دروغ گفتم! البته آن موقع فکر میکردم که خیلی بیشتر از اینها وقت داشته باشم. اما حالا میبینم که بعد از سه چهار روز تازه ساعت یک نصفه شب آن هم با استرس امتحان فردا توانستهام یکی دو ساعت وقتِ با کیفیت آزاد کنم که کمی بنویسم. بدی ماجرا این است که فکر میکنم لااقل تا پایان خرداد وضع همین است. و بدتر اینکه اگر احیانن از پرمان باهام تماس بگیرند، توی تابستان وضع از این هم بدتر میشود. اما به هر قیمتی نمیخواهم جا بزنم. اگر داری اینها را میخوانی عاجزانه ازت میخواهم کتاب را عوض کنی تا شروع کنیم!
شعبانعلی
دلم میخواست در مورد این موجود هم چیزی بنویسم. دوست ندارم قبول کنم که با هدف گرده افشانی این کار را کرده اما نمیتوانم بپذیرم که وقتی مرتبن تکرار میکرد که ساختن وبلاگ و وبسایت شخصی بهترین توصیهایست که میتواند به دوستانش بکند، این موضوع را توی ذهن نداشته که با این توصیهاش عملن قسمت خوبی از فضای مطالب فارسیِ خوبِ روی وب را مال خودش میکند. این روزها خیلی از کلمات و عنوان کتابها هستند که اگر در گوگل سرچ کنی، به سایتی هدایت میشوی که سبک نوشتنش آشناست و اسکرول داون که میکنی، میبینی که بله! محمدرضا شعبانعلی اولین لینک است. خیلی زیاد تحسینت میکنم اما کمی هم ازت بدم میآید.