دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

کمی چرندیات + کمی حرف جدی

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۳۱ ق.ظ

پیش‌نوشت: نمی‌توانم درس بخوانم! دیدم مفیدترین کاری که می‌توانم بکنم این است که بیایم و تمام آن‌چه توی کاسه‌ی سرم است بریزم این‌جا! بی‌نظم و شلخته است؛ با خواندن‌ش من را خوش‌حال می‌کنید اما اجازه بدهید همین‌جا بابت وقتی که برای خواندن این خط‌خطی‌ها از شما تلف می‌شود عذرخواهی کنم.

1. فکر می‌کنم اولین و مسخره‌ترین چیزی که می‌توانم بگویم این است که بابت ندیدن نجمه احساس خسران می‌کنم! هربار که دیده‌بودم‌ش کلی انرژی گرفته بودم و حالا که برای آماده‌شدن برای کنکور شش روز تمام توی خانه تنها مانده‌ام، بیش‌تر از این‌که بابت ندیدن اصفهان و درس نخواندنم حسرت بخورم، برای ندیدن نجمه حسرت می‌خورم!


2. امروز اول فروردین بود؛ اصولن باید تبریک عید بگویم اما چون از انجام دادن کارهای کلیشه‌ای بدم می‌آید، یک روز به عقب‌تر می‌روم و از بیست و نه اسفند می‌نویسم. از روز ملی شدن صنعت نفت. و ملی شدن صنعت نفت عجین شده‌است با نام مصدق. در تاریخی که حکم‌رانی میراث آبا و اجدادی حاکمان بوده و نتیجتن آگاهی عمومی مورد خشم و نفرت زمام‌داران، در جامعه‌ای که ارزش‌هایی نظیر آزادگی در برهه‌ای به خطرناک‌ترین وجه سرکوب شده و در برهه‌ی دیگری مسخ و منحرف شده، در شرایطی که فرهنگ عمومی مورد تجاوز فرهنگ غربی قرار گرفته و عموم مردم تمام عمر کوشیده‌اند تا سرخوردگی خود را با همرنگ شدن با فرهنگ نو لاپوشانی کنند و بالاخره در دورانی که احساس فقر اصلی‌ترین درد است و بالطبع کسب درآمد اصلی‌ترین دغدغه، این تک مردان و تک زنان درخشانی هستند که بار تمام اتفاقات خوب یک ملت را به دوش می‌کشند.

وقتی مستند هدی را دیدم، اشک توی چشمان‌م حلقه زد! چرا ما نباید مصدق را بشناسیم؟ چرا شریعتی تحریف می‌شود؟ و چرا فلانی و فلانی و فلانی در خفا خاموش می‌شوند؟ باید بکوشیم تا بیش‌تر و بیش‌تر این تک ستاره‌های پر فروغ، این خورشیدهای منظومه* را بشناسیم. باید به حال این مردمان خوش‌حال زاری کرد. دارم خفه می‌شوم... اما مگر مصدق‌ها می‌گذارند ما علاف‌های حراف بتوانیم با این ناله و زاری‌ها وظیفه را از سر خودمان باز کنیم؟!


مصدقمصدق2 


3. برای خودم متاسفم که توی این بیست‌ویک سالی که زندگی کردم نیاموختم که آدم‌های دوست‌داشتنی‌م را کجا پیدا کنم. توی این پنج شش روزی که تنها بودم بیش‌تر از یک نفر را توی لیست شماره‌هایم نداشتم که به‌ش زنگ بزنم و از حرف زدن باهاش حال‌م خوب شود. نمی‌دانم من زیادی سخت‌گیرم یا مشکل از جای دیگری‌ست، فقط می‌دانم که وضع اسف‌باری‌ست.


4. بعد از پنج شش روز تنهایی خیلی دل‌م برای‌ت تنگ شده ! البته می‌دان‌م که هرگز پیدایت نخواهم کرد! سوال خوبی پرسید علی: راستی چرا عشق‌ها حقیقی‌ند و معشوق‌ها دروغ؟!


5. تلنگری هم بزنیم به کنکور! ببین سینا جان! ببین فرزندم! بیا و آدم باش و این یک ماه و نیم را بخوان! تا این‌جا راه را بر خودت نبسته‌ای اما اگر این یک ماه و نیم را از دست بدهی، وضع زندگیت از این چیزی که هست خیلی بدتر می‌شود!

 

 --------------------------------------

*مگر جز این‌ است که خورشید جز برای خودش برای تمام منظومه مایه‌ی گرمی و حیات است؟! مگر نه این‌که همه دور او می‌چرخند و اوست که همه را از پرتاب شدن حفظ می‌کند؟!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۰۲
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی