دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

درباره زندگی

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ

درباره‌ی هرچه نتوانیم اظهار نظر کنیم و بنویسیم، لااقل در مورد زندگی می‌توانیم. بیش‌ترین کاری که کرده‌ایم همین زندگی کردن بوده‌است؛ بگذریم از این‌که اخیرن به لطف از راه رسیدن انواع سخت‌افزارها و نرم‌افزارهای کامپیوتری عملن قسمت عمده‌ای از زمان حیات‌مان را صرف چک کردن تلگرام و اینستاگرام و یوتیوب و ... می‌کنیم و زندگی نمی‌کنیم، نگاه می‌کنیم و غرق می‌شویم و تقلید می‌کنیم و نقاب می‌سازیم و ... من یک عقب‌مانده‌ی ضد تکنولوژی نیستم؛ لااقل رشته‌ی تحصیلی‌م این را نمی‌گوید و سهمی که فضولی توی پیشرفت‌های تکنولوژیک از ساعات یادگیری‌م دارد بیش‌تر از هر چیز دیگری‌ست. با این حال حاضر نیستم حتی برای امتحان کردن هم تلگرام بسازم. چرا که بازی شبکه‌های اجتماعی با وقت و ذهنیت و آرامش و هزار چیز دیگر را خوب بلدم. تکنولوژی را می‌خواهم که سوارش شوم نه این‌که به‌ش سواری بدهم! بگذریم...

عنوان بزرگی‌ست! درباره زندگی! با این حال دیدم که دوست دارم درباره‌اش بنویسم. این نوشته‌ها هم نه یک دیدگاه فیلسوفانه است و نه یک تحقیق علمی و مستند تنها کمی خط خطی‌ست برای این‌که بتوانم ذهنم را خالی کنم و هم این‌که چند سال بعد بخوانم‌شان و به خودم بخندم.

توی سال نود و چهار شمسی میان اولین ثانیه‌های بیست و ششم بهمن ماه نفس می‌کشم و این‌ها را می‌نویسم و همین که حالا که شما این نوشته‌ها را می‌خوانید این تاریخ گذشته محسوب می‌شود، بهترین نشانه است برای این‌که زندگی حرکت می‌کند و به سوی مرگ می‌شتابد. تا نتوانیم مرگ را بپذیریم نمی‌توانیم زندگی کنیم. متاسفانه ما رو به زوال گام می‌نهیم و هر نفس که بر می‌کشیم، لحظه‌ی قبل را بدرود می‌گوییم و به آغوش لحظه‌ی بعد پناه می‌بریم اما دریغ که استقرا حکم می‌کند که بالاخره در کنار این گورهای متراکم آرام گیریم و این دنیا را با تمام متعلقاتش و شادی‌هایش و غم‌هایش و غضه‌هایش و تفریح‌هایش و هدف‌هایش و لذت‌هایش و انگیزه‌هایش و لحظه‌ها‌ی معطرش و لحظه‌های متعفن‌‌ش و همه چیزش... همه چیزش... تنها بگذاریم تا با مرگ خود به کسان دیگری ثابت کنیم که این استقرا کامل است.

"فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود اما یگانه بود و هیچ کم نداشت"

 راست می‌گوید شاملو! هیچ کم نداشت! هیچ کم نداشت! بگذارید اصلاح کنم، هیچ کم ندارد! خوش‌بختانه یا متاسفانه هنوز زنده‌ایم.

" چهار سوال مهم در زندگـــی وجود داره چـــه چیزی مقـــدسه ؟ روح مــا از جه چیــــز ساخته شده؟ چــه چیـــزی ارزش زندگی کردن داره؟ چـــه چیـــزی ارزش مـــردن داره ؟و جـــواب همــــه اینها یه کلمه ست : عـــــشــــق"

فرصت کوتاه است! اگرچه نمی‌دانم هدف چیست و مقصد کجاست اما نمی‌خواهم از دست‌ش بدهم. می‌خواهم بال‌هایم را باز کنم. می‌خواهم تمام باشم، کمال باشم، مطلق باشم، در اوج باشم، هرچه دوست دارم را تجربه کنم، هر کاری را که خوب می‌دانم انجام دهم، می‌خواهم از ثانیه ثانیه‌اش استفاده کنم، به بهترین وجه!

چه می‌گویم؟ می‌خواستم حرف‌های دیگری بزنم!

توی این زندگی باید دوید! راست می‌گویند که زندگی یعنی گام نهادن به مسیر و از آن لذت بردن! البته این جمله به یک معنا نادقیق است. آن‌طور که من زندگی را فهمیده‌ام، زندگی دویدن هست، اما نه دویدن توی مسیر. ما قسمت کمی از زندگی‌مان را توی مسیر می‌دویم. اصل زندگی مربوط به زمان‌هایی‌ست که روی تردمیل می‌دویم. ما برای این‌که بتوانیم از مسیرِ اشتغال در سازمانی که دوست داریم لذت ببریم، باید از قبل مدت‌ها روی تردمیل تحصیلات دانشگاهی بدویم؛ برای ‌این‌که بتوانیم از مسیر گپ و گفت با معشوق‌مان لذت ببریم، باید از قبل روی تردمیل گپ و گفت‌های به ظاهر بی‌فایده‌ با جنس مخالف دویده باشیم؛ برای این‌که از مسیر بهترین شاعر جهان بودن لذت ببریم، باید مدت‌ها توی کافه‌ها با تنهایی خودمان روی تردمیل شعر گفتن‌های به ظاهر بی‌حاصل بدویم. و اگر در زندگی‌نامه اثرگذارترین افراد تاریخ هم تامل کنیم می‌بینیم که تقریبن همه‌شان تا رسیدن به جایی که ما به‌شان صفت موفقیت را نسبت دهیم، سال‌ها در سختی و تنهایی و بدون کوچک‌ترین توجه‌یی از جانب کسی و عمومن در تگنا و فشار به سر برده‌اند.

قبل از هرچیز باید بازی تردمیل را یاد بگیریم. مسیر می‌تواند زیبا باشد. شاخه‌های درختان از دو سمت راه در هم گره خورده‌اند و نور آفتاب به سختی از میان شاخه‌ها خودش را به روی پلک‌های ما می‌رساند و صدای چلچله‌ها توی گوش‌مان به‌مان شوق دویدن می‌دهد. اما تا دویدن را یاد نگیریم، نمی‌توانیم از این مسیر لذت ببریم.

و موضوع دیگری که دوست دارم به خودم یادآوری کنم این است که نمی‌توان روزها و ماه‌ها و سال‌ها، تنها و توی زیرزمین خانه روی تردمیل دوید و عرق ریخت، مگر این‌که عمیقن مسیری را که می‌خواهیم توی‌ش بدویم دوست داشته‌باشیم.

گاهی هم باید از این زیرزمین سرد و تاریک بیرون بزنیم و برویم ببینیم آیا مسیر هم‌چنان زیباست و حتی چند قدمی هم داخل‌ش شویم و ببینیم که آیا واقعن دوست‌ش داریم یا تنها یک تصور غلط ما را شیفته‌ی این مسیر کرده؟

 

پی‌نوشت بسیار نامربوط:

شاید دو یا سه سال است که شعبانعلی را می‌شناسم. جمعن دو سه بار توی جاهای مختلف دیده‌امش اما توی این دو سه سال فکر می‌کنم به طور میانگین بیست دقیقه تا نیم ساعت از وقت روزانه‌ام را برای خواندن نوشته‌هایش گذاشته‌ام. او عاشق کارش است؛ عزت نفس بسیار بالایی دارد؛ بر زندگی‌ش مسلط است؛ بسیار کم اشتباه می‌کند؛ خیلی کم وقت‌ش را هدر می‌دهد؛ به زندگی مانند یک پروسه نگاه می‌کند و لحظه لحظه‌اش مصداق عملی این نیایش علی‌ست که می‌گوید: "خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کرده ام سوگوار نباشم."  او یک نابغه‌ی واقعی‌ست! نفس کشیدن‌ش برای بشریت ارزش آفرین است و می‌دانم که توی این سال‌ها خیلی‌ها را تکان داده و به خیلی‌ها انرژی داده و خیلی کسب‌وکارها را سر و سامان داده و به خیلی‌ها درست کار کردن، جسارت داشتن، طمع داشتن و احساس مسئولیت کردن را آموخته.

برای من شعبانعلی قبل از این‌که یک مذاکره کننده‌ی حرفه‌ای یا یک متخصص حوزه کسب و کار باشد، یک معلمِ زندگی‌ست. درصد زیادی از دیدگاهم نسبت به زندگی را از شعبانعلی به عاریه گرفته‌ام. (که البته امیدوارم یک روز به‌ش پس دهم.) خواستم پیش خودم ازش تشکری کنم و بنویسم که چه چیزهایی از شخصیت‌ش برایم جالب است.

البته نمی‌توانم پنهان کنم که بهش حسادت می‌کنم. و شاید ناشی از همین احساس حسادت باشد اما عزت نفس‌ش زیادی دارد توی چشم‌م فرو می‌رود. با این‌که تا پایان عمر مدیون‌ش هستم و به چند ده نفر معرفی‌ش کرده‌ام، اما در عین حال ازش متنفرم! بهتر است یک فکری به حال خودش بکند!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۷
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی