دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

طوبی

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۵ ق.ظ

دستانش حسابی یخ زده! پاهایش میلرزد. طبق عادت میبوسمش. دستانش را میفشارم و نگاه سختی در نگاهش می اندازم. بعد آرام زیر گوشش میگویم دوستت دارم. پرستار داد میزند، خانم سریعتر! یک مرتبه یادم می افتد سرنگ و انسولینش را فراموش کرده ام. با عجله برمی گردم سمت ماشین و انسولین را می رسانم به دست پرستار. سه ساعت گذشته! میروم از پرستار پرس و جویی کنم. داد میزند آقا خبر ندارم. خبر ندارم. میفهمی خبر ندارم یعنی چه؟! و من آرام در دلم می گویم میفهمی نگرانم یعنی چه؟!


پشت در اتاق عمل نشسته ام و دعا می کنم! به درگاه که؟ نمی دانم! استرس وجودم را فراگرفته! یک لحظه اما به خودم می آیم. چرا باید دعا کنم؟ دعا کنم که چه؟ آیا موفقیت آمیز بودن عمل طوبی و زنده به دنیا آمدن پسرم، به دعای من بستگی دارد؟ آیا خداوند ممکن است تنها به علت دعای من، سرنوشت متفاوتی بیافریند؟


اصلاً مگر زنده به دنیا آمدن یا نیامدن پسرم تنها زندگی من را تحت تاثیر قرار می دهد؟! قطعاً نه! اگر بچه بمیرد، شاید طوبی به سرش بزند بچه ی دیگری بیاورد. یا شاید معلم کلاس دوم ش چهارشنبه وقتی که می خواهد کلاس را تمام کند، با سوال پسرم مواجه شود و مجبور شود، چند ثانیه، تنها چند ثانیه بیشتر در کلاس بماند و سوال را پاسخ گوید و به این ترتیب از تصادف مرگ بارِ توی اتوبانِ همت که قرار بود درست ساعت 13:15 دقیقه رخ دهد، جان سالم به در ببرد! یا حتی در ابعادی بزرگتر، ممکن است با مردن بچه رئیس جمهور چهل و هشت سال آینده ی کشور عوض شود و به این ترتیب بسیاری ازمعادلات جهانی دست خوش تغییر شوند. کسی چه می داند! مرگ پسر من اگر یک اتفاق بزرگ بشری هم نباشد، لااقل در زندگی هزاران نفر تغییر ایجاد می کند. دنیایی که این بچه ای که الآن توی اتاق عمل است را در خود دارد، با دنیایی که او را ندارد، یکی نیست.


آیا دعای من اثرگذار است؟! آیا خدا دنیایش را به خاطر دعای من عوض می کند؟ نمی دانم!

دخترک گویی مست از نوازشی عاشقانه آمده ست. به هم ریخته و شلخته. گیسوان بورش ریخته در صورت روشنش. مانتوش سبک و گشاد افتاده روی تن اش. کفش اش را درست نپوشیده. پاهایش برهنه. شال سورمه ای رنگی بر سرش. پشت آی سی یو نشسته. چشمانش کاسه ی اشک. با دیدن حال اش، به کلی طوبی را فراموش می کنم. خدا می داند چه اندازه دوست دارم در برش بگیرم. ببوسمش. دستانش را بفشارم. بعد نگاه سختی در نگاهش بیندازم و آرام زیر گوشش بگویم ...! نه! نمی توانم چیزی بگویم. هیچ نگویم و ساعت ها خیره در چشمان مستش بنگرم.


 کنجکاو شدم بدانم کدام یک از بستگانش در آی سی یوست. اما مگر می شود با او حرف زد؟! بی نهایت به هم ریخته و غمگین و ضعیف است. کمی که فکر می کنم از سایر اطرافیان هم نمی شود پرسید. با خودشان چه می گویند؟! مردک فضول بی درک! حتی از آن دختر مرتب خوش رو ، همان که تمام مدت کنار شلخته است هم نمی شود پرسید. یک مرتبه که پرستار از آی سی یو آمد بیرون، همه برخاستند. شلخته همانطور که کفشش را به زور نوک پایش نگه داشته بود، سمت پرستار دوید. بقیه راه را برایش باز کردند. پرستار سرد! چون مجسمه! ماسک بر دهان. جواب سوال اطرافیان را با حرکت سر می داد. نمونه ی خونی را به دست شلخته داد. آن دخترِ دیگر نمونه ی آزمایش را از دست شلخته گرفت. پرستار رفت داخل. با رفتن پرستار، شلخته آهی عمیق کشید. گویی عزرائیل رفته است. نمونه ی آزمایش نشانه ای بود که پدر یا مادرش( احتمالا"!) هنوز زنده است.

 

می خواهند بیرون م کنند. می گویند وقت ملاقات تمام شده. حال طوبی اصلاً خوب نیست. اصلاً خوب نیست. تنها کاری که می تواند انجام بدهد، این است که سرش را بچرخاند و نگاهی به پسرش بیندازد. بچه را گذاشته اند کنار مادرش. هرچه نگاه ش می کنم، اصلاً بهش نمی خورد که بخواهد دنیا را عوض کند! ولی راستش بیشتر که فکر می کنم، همین حالا هم این کار را کرده.


با خودم فکر می کنم، عروس آینده ام آیا به دنیا آمده؟! اگر نیامده، کجا به دنیا خواهد آمد؟! در رحم کدام زنی متولد خواهد شد؟! در چه محیطی پرورش می یابد و با چه نگاهی به دنیا خواهد نگریست. این فکر ها کلافه ام می کند.


می روم جلوی آی سی یو که ببینم آن دخترک هنوز آن جاست یا نه؟! همین طور که دارم به سمت آی سی یو حرکت می کنم، از جلوی اتاق عمل می گذرم. مردان و زنان زیادی را می بینم که با لبخندی برلب و ساکی در دست در سالن انتظار سعی می کنند هم دیگر را سرگرم کنند. شاید به نظر برسدکه بخش زایمان باید جای شاداب و با طراوتی باشد. اما اصلاً این طور نیست. البته می توانم بگویم که قطعاً از آی سی یو آرام تر و قابل تحمل تر است. اما این جا هم می توان استرس را در نگاه آدم هایی که سعی می کنند خودشان را با حرکت دادن فک هاشان سرگرم کنند، دید.


مرد خوش تیپی در حالی که زیر بغل زن زیبای ش را گرفته، با حالت دو به سمت اتاق عمل می دود. زن ناله می کند. من راه م را ادامه می دهم.

شلخته نیست!می روم که توی حیاط بیمارستان برای خودم چیزی بخرم. می بینم یک دسته گوشه ی حیاط دارند شیون می کنند. شلخته همین طور ساکت و متعجب جماعت را نگاه می کند. شال ش از سرش افتاده.


خوب نگاه ش می کنم. تمامی جزئیات صورت ش و گردن لطیف ش را از نگاه می گذرانم. بعد یک مرتبه به خودم می آیم. نکند کسی از دور زیر نظرم گرفته باشد. آب میوه ای می خرم و می روم یک جای خوب حیاط می نشینم و شلخته را نگاه می کنم. بعد می بینم گوشی تلفن م زنگ می خورد. خواهرم است. با خنده می گوید، بیا پسرت را ببین.


پسرم را برایم می آورد. می گذارد در آغوشم و زیر چشمی در چشمان م نگاه می کند تا ببیند پدر بودن چه قدر شوق دارد. و من که متوجه نگاهش می شوم، خنده ای تصنعی می کنم و تقریباً داد می زنم که چه طوری پدرسگ؟! بچه گریه می کند. با خودم می گویم چرا باید از دیدن چنین موجود زشتِ ناپخته ای ذوق کنم؟ چرا باید تنها برای پسرخودم ذوق کنم. مطمئنم اگر به جای پسر خودم پسر خانواده ی دیگری را هم بغل م می دادند، نمی فهمیدم.


-----------------------------------------------

پی نوشت: بعد از یک سال وقتی برای بار چندم این داستان را می خوانم، هنوز نمی‌دانم باید چه‌طور تمامش کنم! می‌دانم که خالی از هر خلاقیتی‌ست اگر مثل بقیه‌ی داستن‌ک‎‌هایم بنویسم که طرف خودکشی می‌کند... یا مثلن بچه‌اش را در آغوشش می‌گیرد و از پنجره پرتش می‌کند پایین... بعد هم کارش را توجیه کنم ولی...

حالم زیاد خوب نیست! حوصله‌ی چانه‌درازی هم ندارم! همین!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۲۷
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی