دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

خوش بختی

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ب.ظ

 



باورت هست که من پیرزنی را دیدم که به من گفت دل ش حرف زدن می خواهد؟!


به نظر میرسد یکی از مهم ترین عوامل خوش بختی داشتن مخاطب است! مخاطب داشتن در کنار مقبولیت دو عامل مهم غیرقابل تفکیکِ احساس خوش بختی ند. تا حدی که می بینیم سایر عواملی که در ظاهر از عوامل اصلی خوش بختی به نظر می رسند خود ابزاری برای این دو عامل اصلی هستند. پول و پرستیژ و سواد و آگاهی، همه و همه در خدمت جذب مخاطب و ایجاد مقبولیت درمی آیند و به خودی خود دارای ارزش چندانی نیستند. چه کسی دوست دارد بهترین کت و شلوارش را بپوشد و با سانتافه اش در خوش آب و هوا ترین جزیره های دنیا براند و وقتی به ویلای ساحلی اش رسید کتاب هایش را ورق بزند و بخواند و بنویسد و هیچ کسی هم سرش را برنگرداند تا با حسرت به او نگاهی بیندازد یا خدمت کار هتلی برایش تا کمر خم نشود و کتاب هایش را کسی نداند که چه کسی نوشته است؟!


اگرچه اندکی از بحث اصلی دور می شوم اما دوست دارم باز هم تکرار کنم که برای دیگری زندگی کردن ویژگی بشر است! هیچ کس برای خودش نمی نویسد، برای خودش کار نمی کند حتی هیچ کس برای خودش زندگی نمی کند. و به همین علت است که می بینیم در صدر عوامل خودکشی گسستگی  پیوند های اجتماعی رخ نمایی می کند.


دوست من اگر تو هم مثل من به تنهایی می اندیشی، بگذار بگویم ت که شدنی نیست! آسیب پذیر باش! بپذیر که زندگی ت جز با وجود دیگری معنا نمی شود.


از این نظر نویسنده ها و سخنوران خوش بخت ترین افرادند! و بعداز آن ها و در شکلی دیگر عاشقانی که به معشوق شان رسیده اند.

ای همه ی نویسنده ها و سخنواران و نگارندگان و فیلم سازان و عاشقان به وصال رسیده که کلامتان ارزشمند است و کسی برای حرف تان تره خرد می کند از شادی به آسمان چنگ کشید و نوای دل نشین فرشتگان نگهبان را بشنوید که شما را به بهشت خوشامد می گویند و به ریش داعشی های در آغوش حورالعین آرام گرفته قاه قاه بخندید و از شدت تاسف بالا بیاورید!


من پیرزنی را دیدم که نگاه خیس ش را در نگاه م دوخت و گفت تنهایم... دل م حرف زدن می خواهد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۸
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی