دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

ایدز

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۹ ب.ظ

خیلی وقته که ننوشتم. هنوز مطمئن نیستم که نوشتن حالمو خوب می کنه یا بد؟ حتی نمی دونم دلم می خواد حالم خوب بشه یا بد!؟ شاید الکی دارم خودمو عذاب میدم...

می دونی... دلم می خواد یه ذره دیگه خودمو خالی کنم. عقده هامو و ضعف هامو رو کنم. که شاید بشه درست شون کرد. تا وقتی که نتونی مشکلات ت رو لااقل برای خودت رو کنی، چه طور می خوای حل شون کنی؟



پوچی مرض بدیه! مثه ایدز میمونه! درست میزنه به گلبولای سفید! اون چیزی که قراره در برابر مشکلات کمک ت کنه رو می کشه! حس جنگ طلبی ت رو از بین می بره! بی تفاوت می شی! بی هدف! ضعیف، آسیب پذیر! آسیب پذیر! کو چیک ترین مشکلی از پا درت میاره...

پوچی ینی بی تفاوتی. ینی رها بودن... ینی دل بسته نبودن... ینی جنگ جو نبودن... ینی نترسیدن... ینی شوق نداشتن... ینی هیجان نداشتن... تو همچه شرایطی فقط به شرطی می تونی دووم بیاری که چیزی مزاحمت نشه، مشکلی برات پیش نیاد!

حال خوبیه! خیلی حال خوبیه! به چند شرط! اگه یه خونه داشته باشی، اندازه ش مهم نیست، یه جایی که کسی ازت خبر نگیره و یه دوس دختر که هر روز بیاد پیش ت و برات چای دم کنه و چند ساعت تو آشپزخونه خودشو مشغول کنه، برات شام آماده کنه و اگ یه وقت دلت گرفته بود، بخندونت ت... اگه عذاب این که الآن یکی از ت انتظار داره... اگه برای زندگی عادی ت نیاز به کار کردن نداشته باشی و پول کار کردن رو فقط برای مبادا نگه داری... و اگه دوس دخترت خوشگل باشه و بفهمه و بخنده و ...

چی می گم؟!



پوچی یه مرضه! بد مرضیه! درست عین ایدزه! درمان نداره! مسریه! و به گلبولای سفید میزنه! وای... من با چه چیزایی ساخت م... چه مشکلاتی رو پشت سر گذاشتم... ولی الآن... الآن از یه غر زدن بابام به خودکشی فکر می کنم و هر جور حساب کتاب می کنم، هر جور، می بینم این زندگی حتی به شنیدن یه غر غر ساده نمیرزه!

واقعیت اینه که خونواده م زیاد سرم غر می زنن! تقصیر خودم م هست... دیگه مدت هاس که کلا" باهاشون بحث نمی کنم! میزارم حرفاشونو بزنن! فکر می کنن غر زدن وظیفه شونه! اصن اگه انجام ش ندن، روزشون شب نمی شه! فکر می کنن... نمی دونن! نمی دونن که من چه قد ضعیف شدم! نمی دونن که چه قد اذیت می شم! حتی حوصله ندارم باهاشون بحث کنم!

یه جورایی از خودم ناراضی م! کاش یه جور دیگه بودم! خیلی خودمو قبول دارم! نه الآنمو! اونی که می تونم باشم رو... می دونم می تونم هر کاری بکنم! شاید درست نباشه ولی این احساسیه که دارم. احساس می کنم کمتر پسر 20 ساله ای به اندازه ی من می فهمه! از همه نظر... از همه نظر! نه ! نه از همه نظر! نه از کثافت کاری! از کثافت کاری چیزی سرم نمی شه! 

این که احساس می کنی می فهمی خیلی حس بدیه! مخصوصا" وقتی که احساس می کنی کسی نمی فهمدت! هیچ کسی حاضر نیست درک ت کنه!  حق م دارن!



حق م دارن! من اگه جای پدر و مادرم بودم، قطعا" همچه پسری رو دوس نداشتم! اگه جای هم کلاسیام بودم قطعاً ِ قطعاً دورِ همچه آدم بی احساس خشک افسرده ی ملحدی رو یه خط قرمز می کشیدم! از همین چند تا دوستی هم که دارم، خودم تعجب می کنم! اگه جای یه دختر بودم هیچ وقت سمت پسری که حاضر نیست پیش قدم بشه... سمت پسری که فکر می کنه می فهمه و به نظر می رسه از 24 ساعت ش 18 ساعت رو به بحث و مجادله ی خسته کننده ی فلسفی می گذرونه و تصور این که کلمه ی عاشق ت م از دهن ش خارج بشه خنده داره، نمی رفتم! حق دارن! همه حق دارن! همه!



نمی دونم... خودکشی سرنوشتمه! چه الآن چه 10 سال دیگه! خیلی سخته برام ادامه دادن! نمی دونم... همه چیز جلوی چشم سیاهه! از همه چی بدم میاد! می ترسم زندگی دور و برایمو خراب کنم...! از طرفی هیچ چیز به جز خودکشی نمی تونه تلافی عذابم باشه! یه جورایی می خوام زهرمو بریزم! دلم برای مادرم، خواهرم ، بابام و داداشم می سوزه!

الآن که فکر می کنم با اون پیرمرد پیرزنای تو خانه سالمندان که حتی نمی تونستن خودشونو بکشن فرقی ندارم! نمی تونم! انگار قلاده ی منو به این دنیا بستن! قلاده مو بکنید! می خوام زهرمو بریزم!

سیاهه! همه چیز سیاهه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۳۱
msa

نظرات  (۳)

۳۱ تیر ۹۳ ، ۱۳:۵۶ سایه ی هیـــــــــــــچ
چقدر ضعیفی!!!!
زندگی ما آدما شبیه همه اما فقط واکنش های ما فرق می کنه!
بودن یا نبودن مساله این است.
خیلی چرته این جمله، نه؟ مخصوصا وقتی فک میکنی به خودت و چیزی جز "نیستی" نمی بینی، نه که نباشی، هستی ولی بودنت جز عذاب نیست. واسه خودت، واسه بقیه، واسه اطرافیانت عذابی. واسه کسی مهم نیستی، این عذابه. راست میگی واقعا همه درها بسته س، پنجره ها بسته س، همه جای بیرون سیاهه و این سیاهی بی نهایت مردمک چشم هارو به اندازه امیدت به آینده در آورده. امان از بی نوری و کم نوری...
"ش.ل" در فاز همدردی و هم حسی
"ولتر معتقد بود که اگر نمی خواهید خودکشی کنید همیشه کاری برای انجام دادن داشته باشید. "

1 زمانی همین جوری بودم... سعی کردم 1 چیزی پیدا کنم که خودم رو از خودم بیاره بیرون، سرگرمم کنه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی