دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

بهشت

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۸ ب.ظ

مانده ام بروم دستشویی یا بنویسم!

می نویسم!

قتل عام کلمات بس است! بس که کلمات را کشته ام گلویم بوی گند جنازه می دهد. فقط نازی ها نبودند که ...! ما همه مان جانی هستیم. حداقل اکثرمان!

چندنفری هم بوده اند که جانی نبوده اند. و تاسف آن جایی گلوی آدم را می فشرد که همه ی جانی ها، از آن های دیگر، از آن چند نفر، هراس دارند! ازشان دوری می کنند! ازشان می ترسند!

 

مشخصات کتاب را نگاه کردم. 1920 تا 1994! بوکوفسکی هم مرده! برادرم مرده! قبل از این که مشخصات کتاب را بخوانم، با خودم گفتم اگر زنده باشد، هر طور شده تا 10 سال بعد پیدایش می کنم. و در آغوشش آرام خواهم گرفت.

من آدم حسودی هستم! هر وقت می بینم فرد دیگری هم شعرهای برادرم را زمزمه می کند حالم گرفته می شود! می خواهم فقط برای خودم باشد!

  بهشتِ من می دانی کجاست؟!

خدایا می خواهم کمکت کنم رامم کنی! می گویند از رازِ دلِ آدم ها خبر داری! نمی دانم راست است یا نه! به هرحال من بهشت دلخواهم را برایت فاش می کنم و دوست دارم تصور کنم که...!

جانی ها محکومم خواهند کرد! سرم را روی دارِ اعدام می بینم.

بهشت من آن جاییست که فردینان، چارلز، صادق، زیگموند، ... نه! روی بودن فروید شک دارم، شاید حتی یونگ را ترجیح دهم! بهشت من آنجاییست که فردینان، چارلز، صادق و همه ی غیر جانی های تاریخ بشر، همه شان، همه ی آگاهان به تنهایی و ابتذال و تباهی اجباری بشر، همه ی عاشقان عدم دور هم نشسته اند.

قلیانی آن وسط است. من و صادق نوبتی قلیان می کشیم! آن های دیگر هم همه یا ویسکی در دست دارند یا پیپ و سیگار بر لب! و از تجربیاتمان برای یکدیگر می گوییم. و از تصورتمان! در حالی که همگی لبخندی تلخ بر لب داریم! تلخ! تلخ چون...! و بحث می کنیم و هر کس که صحبت می کند، بقیه به نشانه ی تایید سر تکان می دهند. بعد صادق سگ ولگردش را می خواند و همه کف می زنند.

نه! من هرگز خودبزرگ بین و زیاده خواه نیستم! من از همه شان کمترم! اصلا" من را اشتباهی در این جمع راه داده اند! اشتباهی به بزرگیِ ...!

و بعد همه با هم تصمیم می گیریم ادامه دهیم یا نابود شویم! خدا مهربان شده! اجازه می دهد عدم خودمان را انتخاب کنیم! با هم قول و قرار گذاشته ایم که با هم تصمیم بگیریم!

و آن طرف تر حورالعین ها در دستان مردان با ایمان آرام گرفته اند و ما آب دهانمان را روی زمین تُف می کنیم.

جانی ها ازمان می ترسند و چه چیز از این بهتر!

1/1/93

20:18

 ---------------------------------------------------------------------------------------------

البته ما خیلی بیشتر از این چند نفر بودیم. شاید چیزی حدود ده-دوازده میلیون نفر در تمام تاریخ. اما یک حلقه ی تصمیم گیری تشکیل داده بودیم که برای همه تصمیم بگیرد. اولش دکتر شریعتی را در حلقه تصمیم گیری راه ندادند. گفتند نفوذیست. بعد من شعر "من چیستم" ِ دکتر شریعتی را برایشان خواندم و همگی در حالی که کف می زدند، اجازه دادند او هم وارد شود.

ما تصمیممان را گرفته بودیم. از سافو خواستیم که متن بیانیه را برای خدا قرائت کند. بیانیه با شعری از من آغاز می شد. که :

 

من نگویم قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید         بلکه گویم که مرا از قفس آزاد کنید

محضر حق باری تعالی ...

 

 

بیانیه تمام شد. بعد خدا رو کرد به فرشته هایش و گفت: یادتان هست آن روزی را که گفتم: " من در زمین خلیفه ای می آفرینم" و شما گفتید:" آیا کسی را می آفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد ، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می کنیم؟ "  دیدید که: "من می دانم آن چه را شما نمی دانید." (آیه ی 30- سوره ی بقره)

و در حالی که لبخند رضایتی بر لب داشت، خدا را می گویم، به سمت ما آمد. و من تمام جسارتم را جمع کردم و گفتم خداوندا می خواهی چه کنی؟ گفت: بار امانت را از دوشتان بر می دارم.

 

و لحظه ای گذشت و لحظاتی. اتفاقی افتاد. نمی دانم چه بود! برگشتیم، لحظاتی در چشمان یکدیگر نگریستیم. یکدیگر را غریبه یافتیم . گویی هیچ سنخیتی با هم نداشتیم. نمی دانستیم چرا دور هم جمع شده ایم. همه از هم گریختیم و هر یک در آغوش حورالعینی آرام گرفتیم!

 

14/3/93

20:48


همینطور بخوانید این را :http://khatkhaty.blog.ir/1392/07/23/%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%88

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۰۴
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی