دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

چه می گویم؟!

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۷ ب.ظ

بنویسم؟! هان؟! بنویسم یا ننویسم؟

می نویسم!

به نام نوشتن!

اما صبر کن! از چه بنویسم؟! هر چه بگویم تکراریست! هر چه بنویسم کسالت بار است. انگار که در یک دور باطل افتاده باشم.

دو سه روزیست حس می کنم داروها هم افاقه نمی کنند.

دردم از چیست؟! از سنگینی درس ها؟ از دوری خانواده؟ از دلبسته نبودن؟ از تنهایی؟ از زیبایی بی نهایت طره؟ از پوچی فلسفی؟ از دغدغه های اجتماعی؟ از چه؟ از چه؟ دردم از کدامیک از این هاست؟ این دل آشوبه از چیست؟ از کدامشان است؟ شاید از همه شان باشد. شاید از هیچکدام!

فکر کنم وقت خواندن مامان و معنای زندگیست! تهوع هم به لیست طویل کتابهای تا نصفه خوانده شده اضافه شد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۰۷
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی