دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دو تصمیم و نصفی

پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۲۶ ب.ظ


اگرچه می دانم با کلامی با کتابی حتی با سلامی چه بسا همه ی این تصمیمات به هم بریزند چنان که یکبار، تمام تصمیمات بلند مدت و کوتاه مدتم به نگاهی به هم ریخت. اما خب نمی شود کاری کرد. این روشیست که من برای زندگیم برگزیده ام. من زندگی سیال و در تغییر را برگزیده ام و آمادگی دارم هر لحظه مسیرم را عوض کنم یا حتی ادامه ی مسیر ندهم. من هر روز به خودکشی فکر می کنم و اگر دلایل کافی برایش بیابم تردید نخواهم کرد. در عین حال که سعی می کنم با عقل ام تصمیم بگیرم اما دوست دارم این کار را در لحظه انجام دهم. همیشه برای بلند مدت طرح میریزم اما هر لحظه ممکن است طرحم را تغییر دهم. این شیوه ی زندگی اگرچه یک پویایی زیبا با خود به همراه دارد اما آرام و قرار را از انسان می گیرد. برای مثال چه بسا نیمه شب تصمیم می گیرم تا صبح بنویسم یا بخوانم.
دیشب یک ساعت قدم زدم. شهر را تماشا می کردم و قدم می زدم و با خودم فکر می کردم. امشب هم می رفتم اما افسوس که همیشه معاشرت های خانوادگی درست در زمانی اتفاق می افتند که تو کلی کار مهم برای انجام دادن داری.
دیشب تصمیم گرفتم ...
راستی یادم افتاد یک جا خواندم ... اینجاست. پیدایش کردم:
67% از توانگران اهدافشان را می نویسند. تنها 17% از غیر توانگران چنین اند!
شاید هم من یک توانگرم! خنده دار است! هنوز به این حرف ها دلخوش ام. من خودم را توانگر نمی دانم مگر این که... ولش کن!
دیشب تصمیم گرفتم دو کتاب را در اولویت مطالعاتم قرار دهم: 1.کویر شریعتی 2.وضعیت آخر تامس هریس . اما خب راستش دیشب که داشتم کویر را می خواندم در همان مقدمات طولانی و البته زیبای شریعتی گرفتار شده بودم که چشمم خورد به جمله ای من باب انتظار گودو! انتظار گودو؟! واو! این همان تئاتریست که بلیطش را خریده ایم. خب لپ تاپ کنار دستم داشت آهنگ یانی را برایم می نواخت! رجوع کردم به حضرت گوگل و سرچی زدم انتظار گودو را! خلاصه ای از نمایش نامه را خواندم و چشمم خورد به واژه ی اگزیستالیسم! پس اگزیستالیسم را سرچ کردم و آن میان چشمم خورد به نام ژان پل سارتر، آلبر کامو ، فرانتس کافکا و علی شریعتی! سارتر را برگزیدم. ساعت سه بعد از نصفه شب بود و کویر همانطور باز روی زمین افتاده بود. در مورد سارتر اندکی خواندم و در حالی که چشمانم داشت مرا وادار به خوابیدن می کرد و آن طرف کویر من را به خود می خواند، خوابیدم تا کویر را با حواس جمع و سرِ حوصله بخوانم.
حالا امروز یک جا دیدم لینک دانلود تهوع سارتر را گذاشته اند. رمانی که برایش نوبل گرفته! خلاصه ای از رمان را خواندم. به قول دوستان عمرانیمان فونداسیون داستان بر اگزیستیالیسم الحادی ریخته شده! شعله های آتشفشان نیمه فعال بحث اختیار در وجودم زبانه کشید و مشتاق شدم تهوع را بخوانم. پس کتاب را دانلود کردم. حالا سه کتاب دارم که باید بخوانم! این روش زندگیِ من است دیگر! خودم آن را انتخاب کرده ام! انتخاب که نمی شود گفت! جبر زمان و مکان آن را برایم انتخاب کرده و من فکر می کنم خودم آن را برگزیده ام! چه طور می شود سارتر و کامو و کافکا و شریعتی متوجه این موضوع نشده باشند!
و اما تصمیم دومی که گرفتم درباره ی کار کردن بود! دوست دارم کاری بیابم تا اولا" بتوانم راحت تر خرج کنم و تئاتر ببینم و کتاب بخرم( اگر چه اکثرا" نمی خوانمشان!) و ثانیا" کمی درگیر روزمره گی شوم! خنده دار است! همه از روزمره گی فرار می کنند و من به آغوشش می روم! خب این هم یکی از همان چیزهایی است که انتخاب کرده ام یا بهتر بگویم برایم انتخاب شده است!
و اما تصمیم سوم درباره طره! بازی طره بازی ای نبود که خودم شروع کنم! اما خب وقتی بازی ای را برایت شروع می کنند، محکوم به بازی کردنی! زندگی هم یکی از همان بازی هاست! طره هم! راستش بازی طره یک بازی دو سر باخت به نظر می رسد. اگر سعی کنم فراموشش کنم، قطعا" نخواهم توانست و یک روز در زندگی ام سربر می آورد و عذابم می دهد. عذابم می دهد که حداقل چرا جرئت و جسارتش را نداشتم که بروم و بگویمش چه اندازه می خواهمش! و اگر بروم و بگویمش، این خودش یک افتضاح دیگری به بار می آورد. و من مانده ام، کدام افتضاح بزرگتر است! اصلا" افتضاح بزرگتر بهتر است یا کوچکتر ...؟! خنده دار است! به حال خودم افسوس می خورم! اما یک قانونی هست یعنی یک قانونی همین الآن به ذهنم رسید که می گوید: در هر بازی ای حتما" راهی برای بردن هست و آن وقتیست که کمترین ضرر را بدهی! سخت نگیرید! برای انسانی که پوچی رسیده همین قانون ها هم خوب است و جای امیدواری دارد. گفتم پوچی، بگذار این جملات را از کامو و شریعتی برایت نقل کنم و به ذکر این جمله اکتفا کنم که نظر حقیر مرتبا" بین دیدگاه کامو و هدایت تغییر می کند.


کامو به عنوان یکی از پیشگامان فلسفه هیچ انگارانانه یا ابزوردیسم شناخته شده‌است، فلسفه‌ای که به وجودگرایی یا اگزیستانسیالیسم مرتبط است. هیچ انگاری ادعا می‌کند که انسان‌ها اساسا بی معنی و غیر منطقی هستند و رنج انسان‌ها نتیجهٔ تلاش‌های بیهودهٔ افرادیست که قصد دارند دلیل یا معنی ای برای آن در پوچی بی پایان وجود پیدا کنند. کامو ادعا می‌کند تنها سؤال فلسفی درست سؤال درباره خودکشی است، به معنی دیگر آیا ما باید رنج زندگی را تحمل کنیم یا اینکه به سادگی خود را بکشیم؟ کامو استدلال می‌کند که از نظر تاریخی بیشتر انسان‌ها یا باور داشتند که زندگی پوچ است و بنابراین خودکشی را امری نجات بخش تلقی می‌کردند یا اینکه معنایی مصنوعی مانند دین ساختند تا زندگی خود را پر کنند و به آن معنا بخشند. کامو ادعا کرد که راه سومی هم وجود دارد: ما می‌توانیم دریابیم که زندگی پوچ و بی معنی است اما در هر حال به زندگی ادامه دهیم، کسانی که راه سوم را انتخاب می‌کنند قهرمانان پوچی یا «absurd heroes» نامیده می‌شوند.که با طغیان بر پوچی به خلاقیت و آفرینندگی دست می یابند. *


شریعتی:
سری که رنج و تعهد و هدف ندارد به دنبال سرگرمی می گردد و اندیشه ای که با حقیقت تماس ندارد و در خلا فراغت سرگردان است ، به پوچی سارتر می رسد و به عبث کامو، یا بی انتظاری بکت و یا دم غنیمتی کافکا و یا خودفریبی و بهشت انگاری ژید و یا طغیان مالیخولیایی سوررآلیسم، یا خیال بافی های هگل و یا وهم پرستی های برکلی... **


*: سایت ویکی پدیا

**: کویر - شریعتی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۰۳
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی