دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دلنوشته

گاهی حرف هایی هست که در گلویت میماند،حرف هایی برای نگفتن... . بغض میکنی ، اذیت میشوی ، میبینی که نمی توان آن ها را با هر کسی در میان گذاشت، این جور حرف ها را اینجا حک میکنم!

دختر دلخواه من - پسر دلخواه من

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۲۷ ق.ظ

گاهی یک عنوان خوب، ترغیبت می کند به نوشتن! چنان که یک هدف خوب  به زندگی کردن! و من نوشته هایم را زندگی کرده ام!


متن کامل را در ادامه مطلب بخوانید.



گفت دختر دلخواهت چه شکلیست؟!

گفت سرد و مغرور و گرم و دوست داشتنی!

گفت احمق میفهمی چه میگویی؟! سرد و گرم؟! مگر می شود؟

گفت نمی دانم! گاهی سرد، گاهی گرم! به وقتش سرد! به وقتش گرم!

گفت بیشتر بگو!

گفت سرد و گرم و محکم و شکستنی!

گفت فلسفیش نکن دیوانه! میگویمت دختر دلخواهت چه شکلیست و تو میگویی سرد و گرم؟! محکم و شکستنی؟! با من از قیافه اش بگو! از اندامش!

گفت زیباست!

گفت می دانم زیباست! چه گونه است؟! از صورتش بگو! از چشمان اغواکننده اش؟! چه رنگی باید باشد؟! اندامش! اندامش چه طور باید باشد؟!

گفت مبتذل است! مبتذل است! از من نخواه از ابتذال سخن گفتن را!

گفت چرا مبتذل است؟! نیازیست در ذاتت! ریشه در وجودت دوانده! سعی نکن الهی جلوه کنی! تو یک بشر ضعیفِ ناتوانِ گرفتار در نیازهای غریزیت هستی! خودت را گول نزن مرد! تو از رفتارش میگویی ، اما یک سوال! تا کنون عاشق شده ای؟! غرق در دختری گشته ای؟! شب و روزت حرام شده؟! خواب و خوراکت به هم ریخته؟! هان؟! به هم ریخته؟!

گفت آری! خب که چه؟!

گفت آیا او زیبا نبوده ست؟!

گفت بوده! لعنتی به غایت زیبا بود!

گفت آیا نبود دختر نازیبایی که رفتارش چنان باشد که میپسندی؟! خلقیاتش؟! هان؟! نبود؟! پس چرا عاشق آن ها نشدی؟!

زیر لب زمزمه کرد مبتذل است! مبتذل است!

گفت سختِ تنهایِ مغرورِ تو دار! به تک تک این ثانیه ها قسمت می دهم اقرار کن ابتذالت را! اقرار کن تمایل بی نهایتت برای لغزش را! اقرار کن سستی زانوانت را! اقرار کن! اقرار کن! اقرار کن خسته و تنها و در حالی که رو به قله ایستاده ای و سعی می کنی پای خسته ات را از برف بیرون بکشی و گامی برداری، پای دیگرت میلغزد! اقرار کن تمایلت را به لغزش به اعماق دره! اقرار کن! اقرار کن!

گفت حق با توست! بگذار رک باشم! بگذار با خودم رک باشم! دختر دلخواه من آن زیبایِ سردِ وسوسه انگیزیست که نگاهش حتی وقتی رو به من نیست، ذرات تنم را به رقص می آورد و از من میگیردشان! با ذره ذره ی تنم بازی می کند و وقتی حوصله اش سر رفت تنم را خسته و زخمی و پریشان رها می کند! دختر دلخواه من! دختر دلخواه من! دختر دلخواه من به ابتذال می کشاند! دختر دلخواه من همیشه با من است و من همیشه بی اویم! آری! دختر دلخواه من به ابتذال می کشاند!

گفت هان! کیست این آفرودیت همه چیز تمام؟! راحت باش مرد! نشانم بده!

 زیر لب زمزمه کرد آفرودیت! آفرودیت! و بعد گفت زیباست نه؟!

گفت به غایت! دوستش داری؟!

گفت به غایت!

گفت چرا سمتش نمیروی؟! چرا در برش نمیگیری؟! چرا قدمی بر نمی داری؟!

گفت من را افتخار این که روزی عاشق چنین زیبارویی بوده ام بس است!

گفت بزرگی گفت اصلی ترین دلیلی که بعضی آدم ها به عشقشان رنگ حقیقت نمی پوشانند این است که خود را لایق عشق نمی دانند.

گفت نمی دانم! شاید هم برعکس است!

گفت پسر دلخواهت چه شکلیست؟!

گفت محکم و تودار و مرد و قاطع!

گفت بیشتر بگو! قاطع یعنی چه؟!

گفت یعنی که اگر من را خواست در کمتر از لحظه ای در برم گیرد! از پشت سر بیاید و با تن صدایی به خود مطمئن بگوید عاشق من است.

گفت ادامه بده.

گفت حق و ناحق سرش بشود.

گفت منظورت به مذهبی بودن است؟!

گفت نه! منظورم به معنوی بودن است! نه! منظورم به پایبند بودن است! و کسی که به حق و ناحق پایبند باشد، کسی که خدا در زندگیش باشد قابل اطمینان تر است.

گفت نگو که اندامش و ثروتش برایت مهم نیست!

گفت ترجیح میدهم چهارشانه و هیکلی باشد! پایبند به خود و مستقل!

گفت هست چنین مردی در زندگیت؟! نشانم بده!

گفت خواستنیست. نه؟!

گفت البته!

گفت با دیدنش چه حالی می شوی؟

گفت به ابتذال کشیده می شوم! مبتذل و ضعیف و بی دفاع می شوم! مبتذل! مبتذل!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۲
msa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی